این یک پست نیمه کاره است.

پ از تابستون پارسال نوشته بود. دیشب، ساعت دوى نیمه شب. اون موقع خواب بودم. حرفاشو غروب خوندم و فلج شدم. از اون همه جزئیاتى که به خودم اجازه نداده بودم به شون فکر کنم. چون فکر کردن به خاطرات تابستون پارسال هیچوقت حالمو بهتر نکرده. اما پ از جزئیات گفته بود. از شبى که تا صبح جرئت حقیقت بازى کردیم و بعدش دیگه هیچکدوممون اون آدماى سابق نبودیم ! از در نوشابه جمع کردناى سر ناهار. از آبى موهاش که واسه همه عجیب بود. از شیکوندن گلس گوشیش. از مینى میلیشیاهایى که بازى میکردیم. از گریه ش ته اون اتوبوس کذایى رو شونه ى من که کسى جز من نفهمید. از رقصیدنمون تو تاریکى تو گوشه ى اون مدرسه تو دماوند با کام ان ایلین و "الان هرکى از اینجا رد شه و ما رو بشنوه قطعاً فک میکنه لزیم و داریم یه کارایى میکنیم!" از اون آینه تو کمد دیوارى از صورت فلکیاى سقفى که کفِ تخت بالایى بود و از پیتزاهاى جنیس و بستنى شاد و بقالى ته کوچه مرزبان و کاهو خریدنم براش وقتى هوس کاهو کرده بود و بقالى سر کوچه ى مدرسه هه تو میبد و از کانکتاى دسته جمعى و فریزبى و مافیا و اون دختره که بهش میخورد اسمش الهام باشه اما الان یادم نمیاد و چند روز پیشا یادش افتاده بودم و از آمپول و سرم خوردنش و از عقربا و جورابامون و از اون غذاخورى کثیف که صدا توش میپیچید و دسشویى پشتش بود و از اون پله اى که روش نشسته بودیم و ک برامون ابى خوند و شب روش از من با جبار عکس گرفتیم و از تلاشایى که برا صاف وایسادن و تار نشدن عکس میکردیم و اون یه دونه عکس سعید که از کل عکساى ما بهتر شد و واى اصن خود سعید و ابى دوست داشتنش و "دبیرستانى که شدم یه اتفاقایى برام افتاد که به ابى گرَویدم" و خندیدنش به پت و مت بازیامون و اون عکسه که من و پ توش همدیگرو بغل کردیم.

عن فریکشن در اوردن من و کیمیا و وقتى که آپ اند آپ گوش میدادم و دانیال گفت من کل اهنگاى کلدپلیو دارم و اسکچ زدنمون تو اون غذاخورى کثیف و اون جاى دور افتاده ى مدرسه که با کیمیا نشسته بودیم اسکچ میزدیم و چیزایى که اونجا راجبشون حرف زدیم و مامان نازلى و 

[دوشنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۲۲:۱۹]

دلمان براى هر چیز کوچک چقدر تنگ است.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[جمعه، ۲۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۰:۴۹]

در عنفوان جوانى

احساس میانسالى مى کنم.
[چهارشنبه، ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۸:۵۵]

خالى از عاطفه و خشم؛ شاید:)))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[سه شنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۰:۳۸]

Through the chaos as it swirls

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[يكشنبه، ۱۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۴۲]

وگر خونِ دل بود، ما خورده ایم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[جمعه، ۱۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۶]

All I know

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[يكشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۸:۱۹]

...سه سال.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[شنبه، ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۹:۵۴]

هیس.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[پنجشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۲۳:۱۰]

احتمالاً بعدها این متن رو واسه بچه م یا نوه م خواهم خوند.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[پنجشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۲۰:۰۹]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan