#48 - اسکرین شات هاى منتخب این هفته!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[جمعه، ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۲۳:۵۰]

#47 - نعمتیه واسه خودش!!

تو کانتکتام یه نفر هست

هرررر وقت تو تلگرام آنلاین میشم اونم آنلاینه!

بعد به حدى همیشه آنلاینه که وقتایى که نیست، منم خجالت میکشم آفلاین میشم =)))

اگه همچین کسیو دارید قدرشو بدونید :|

[پنجشنبه، ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۵:۴۴]

#46 - اینجاست که میخندد، دیوانه به دیوانه :)))

هیشکى خونه نیست، منم همینطورى که داشتم درس میخوندم نیم ساعت رو جزوه با دهن باز خابم برد، بعد نمدونم چى شد که بلند شدم. بعد رفتم واسه خودم کاپوچینو درست کنم بلکه یکم خابم بپره دیدم حوصله ندارم، یه دونه ازین بسته حاضریاش برداشتم بریزم تو آب جوش دیدم آب جوش عم نداریم =)))

منو میگى یه ماگ گنده (قدر لگن حتى!) برداشتم پر آب کردم پنج دیقه گذاشتم تو مایکروفر!!! بعد که برش داشتم دیدم داره قل قل میکنه 😂😂😂 بعد بسته پودره رو که خالى کردم توش تا خرخره پر شد به حدى که نمیشد هم بزنى! و الان اینجا نشسته م و دارم به این فک میکنم که چیجورى اینو هم بزنم که نریزه!!

خلاصه تو آینه که به خودم نیگا کردم ناخودآگاه زدم زیر خنده 😄😄


پ. ن. : خودم میدونم کلاسورم خیییلى نازه. تازه، دستسازم هست :دى


[چهارشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۸:۵۴]

#45 - :|

#چالش_لست_سین_٦_اَورز_اِگو!

[چهارشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۴:۰۸]

#44 - "مجارستان پروداکشن!"

این چند روز آخر انقد بلند بلند خندیدم که خدا میدونه.

درسته که یکى دوتاشون واقعاً اعصابمو خورد میکنن، ولى با یکى دوتاشونم جدى میشه اندازه کل دنیا خندید...

اونقدرام که فک میکردم بد نیستن؛ میشه باهاشون خوش هم گذروند!

خدایا شکرت :))

+ هم المپیادیا رو میگم :)

[چهارشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۳:۰۱]

#43 - به تُندى نور

یه فراغتى پیدا کردم، برگشتم پستاى قبلى وبلاگمو خوندم و به این نتیجه رسیدم که از اول مهر به این طرف همش ناله ست!!

من اصلاً آدمى نبودم که غر زیاد بزنم

اما حس میکنم الان عوض شدم...

کاش برگردم به همون حالت قبلى!

همه چى یه جورى داره به سرعت میگذره که آدم اصن نمیتونه خودشو جمع کنه.

آبانم گذشت...

[سه شنبه، ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴]

#42 - انگار رسالت پدر من اینه که همین وقتاى کمى هم که خونه ام و مدرسه نیستم، اعصابمو بهم بریزه!! :))

اگه امروز هیچى بش نگفتم و فقط بغضمو قورت دادم فقط به خاطر این بوده که مث جمعه قبلى حالم بد نشه که نتونم درس بخونم... همین!

[جمعه، ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۸:۴۳]

#41 - این روزا بیشتر از هرچیزى، میترسم.

به شدت احتیاج دارم با یه موجود صحبت کنم

درباره همه چى...

فقط بشینه و نیگام کنه و من همه چیو بگم، بدون اینکه بترسم ازینکه نظرش نسبت بهم عوض شه یا اینکه کس دیگه یى حرفامو بفهمه.

کاش واقعاً بودى هیولا... کاشکى زیر تختم زندگى میکردى.

[چهارشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۲۳:۲۴]

#40 - بیخیال همه چى؛ بخند!

دیگه گذشته، دیگه تموم شده :))

اجازه نده این آدماى کوتاه فکر آینده رو برات تعریف کنن...

نو شو، پشتتُ بکن به همه، کار خودتو انجام بده و نشونشون بده کى هستى!

[جمعه، ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۵:۲۴]

#39 - کاش میفهمیدى... [مجبور نیستین بخونین :)]

آهاى بابا! تو که این چیزا رو نمیفهمى!! تو هیچوقت به هیچکدوممون به اندازه کافى نزدیک نبودى، هیچوقت اونطورى که باید از نظر عاطفى ساپورتمون نکردى...

هیچوقت نفهمیدى من کِى نوجوون شدم، کى بزرگ شدم؛ کِى هیفده سالم شد...

البته حقم دارى؛ تو یه بار تمام وجودتو گذاشتى واسه الهام؛ و بعد دیدى که نتیجه چى شد...

اما اگه ما دو تا هم به اندازه الهام "احمق" بودیم اونوقت یه بلایى بدتر از الهام سرمون میومد! اگه خدا حواسش بهمون نبود الان باید از تو خیابونا جمعمون میکردن!! تو فقط شانس آوردى که من یه سرى چیزاى حیاتى اى که تو به عنوان پدر باید یادم میدادى رو تو مدرسه یاد گرفتم و خیلى جاى خالى یاد گرفتن از تو اذیتم نکرد...!

میدونى چیه بابا؟؟ فقط آرزو میکنم خدا همونطورى که مواظب من بود، مواظب امینم باشه... که به راهاى بد کشیده نشه...

وگرنه تو که عین خیالت نیست!! تو که اصلاً از بچه هات خبر ندارى! تو که اصلاً این موضوعو متوجه نیستى که پسر این سنى یکم حساسه... یکم باید باهاش حرف زد و بهش فهموند که یه سرى خط قرمزا واسه خودش تعریف کنه...!

تنها چیزى که نگرانشى اینه که از لحاظ مالى ساپورتمون کنى؛ دستتم درد نکنه، ولى کاش اینو میفهمیدى که بابا بودن نیازمند چیزى بیشتر از پول دراوردن و خرج کردنش واسه بچه هاته!!

نگران افکارتم بابا... نگران پسرتم؛ نگران اینم که اونم بشه یکى بدتر از الهام... که اگه خدا مواظب من نبود قطعن منم میشدم یکى مث اون...

نگران همتونم...


پ. ن.: این پستو رمز دار کرده بودم مبادا آشنایى اینجا رو بخونه؛ اما دیگه برام مهم نیس... :)

[جمعه، ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan