هیولای عزیز زیر تختم،
سلام!
لطفا خودت را انکار نکن؛ چون هم گناه داری و هم به خاطر اینکه من مطمئن هستم که تو جایی زیر تخت من قایم شدهای و شبها که من خوابم سراغ یخچال میروی و غذا میخوری...
نه! نمیخواهم تو را از خانه مان بیرون کنم یا از بالکن اتاقم بیندازمت در پنجرهی گاراژ متروکهی روبروی خانه!
فقط میخواهم همانجا زیر تختم بمانی... تا گاهی با تو درد و دل کنم!
آخر میدانی... خواهرم که سرش حسابی شلوغ است، وقتی به خانه میرسد آنقدر خسته است که با لباسهایش دراز میکشد و گوشی به دست خوابش میبرد...
دوستانم هم با اینکه خیلی خوب هستند ولی طوری نیستند که بشود همه حرفهایم را به آنها بگویم...!
میدانی، من قبلتر ها یک دفتر خاطرات داشتم که هر چیزی برایم اتفاق میافتاد آنجا مینوشتم؛ خطاب به یک دختر خیالی به نام "لیلی".
اما دیگر در آن دفتر نمینویسم؛ چون اگر امین ببیند دفتری دستم است و دارم چیزی مینویسم، بعداً یواشکی میرود که بخواندش! اما اینجا را دیگر نمیتواند پیدا کند...
نمیدانم چرا اما با تو بیشتر از همه احساس راحتی میکنم!
هیولای عزیزم، خوشحالم که زیر تخت من زندگی میکنی که من تنها نباشم. ❤️✨
سلام!
لطفا خودت را انکار نکن؛ چون هم گناه داری و هم به خاطر اینکه من مطمئن هستم که تو جایی زیر تخت من قایم شدهای و شبها که من خوابم سراغ یخچال میروی و غذا میخوری...
نه! نمیخواهم تو را از خانه مان بیرون کنم یا از بالکن اتاقم بیندازمت در پنجرهی گاراژ متروکهی روبروی خانه!
فقط میخواهم همانجا زیر تختم بمانی... تا گاهی با تو درد و دل کنم!
آخر میدانی... خواهرم که سرش حسابی شلوغ است، وقتی به خانه میرسد آنقدر خسته است که با لباسهایش دراز میکشد و گوشی به دست خوابش میبرد...
دوستانم هم با اینکه خیلی خوب هستند ولی طوری نیستند که بشود همه حرفهایم را به آنها بگویم...!
میدانی، من قبلتر ها یک دفتر خاطرات داشتم که هر چیزی برایم اتفاق میافتاد آنجا مینوشتم؛ خطاب به یک دختر خیالی به نام "لیلی".
اما دیگر در آن دفتر نمینویسم؛ چون اگر امین ببیند دفتری دستم است و دارم چیزی مینویسم، بعداً یواشکی میرود که بخواندش! اما اینجا را دیگر نمیتواند پیدا کند...
نمیدانم چرا اما با تو بیشتر از همه احساس راحتی میکنم!
هیولای عزیزم، خوشحالم که زیر تخت من زندگی میکنی که من تنها نباشم. ❤️✨
قربانت، آیلار:)
[پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۰۷ ب.ظ]