#151 - از میان خاکسترها صدای مرا می‌شنوید!:]

سیمرغی خاموش ...
در نگاه اوست...
گام‌های لرزان، نگاه بی‌جان
خسته ی کابوس، دل‌زده ی رویا
دورْسوی نوری می‌سوزد اما
بی‌راهی راه‌ها، هیاهوی بادها
می‌افتد... میخیزد
می‌افتد، برمی‌خیزد...
سنگینی پایش را می‌آزارد...
می‌کاهد، جانش را، اندوهی طاقت‌فرسا
در یادش، شعله‌ای جان می‌گیرد...
می‌روید، در چـَشمش، نور ِ اعجازی دیگر
تسکینی، بر زجرِ، آن سکون ویران‌گر
می‌یابد، دست‌آویز رهایی از درد
میراث ِ، دیرینش ، آخرین پر سیمرغ
نگاه و، گامش را سرگردان می‌دارد...
گر آن را، سوزاند ، امـّیدی نمی‌ماند
"نهانش، می‌دارد تا فردایی دیگر ..."
فردایی دیگر... تکرار دیروز...!
سیمرغی خاموش... در نگاه اوست................
[شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۴۶ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan