#144 - but it's the only thing that makes us feel alive

امروز به پستى که دیشب اینجا نوشتم خیلى فک کردم. خیلى ذهنمو مشغول کرده بود. فک میکردم که شاید دیشب یکم منفى به قضایا نگا کردم! بیشتر آدما مثل من یه دایره دورشون دارن که کسیو توش راه نمیدن. این دایره شامل شخصى ترین فکرا و وایلدست دریما و افکار شخصى آدما میشه. فک کردم اگه یکى رو داشتم که از همه اینا خبر داشت خوب بود؟ و نهایتن جوابم این بود که نه! چون اون موقع هیچ نکته ى قابل کشف شدنى براش نداشتم! و بعد یه مدت احتمالن هردوتامون از هم خسته میشدیم و میرفتیم پى زندگیامون...
اون یکى دوتفرى که دیشب گفته بودم روى مرز وایسادن و جاشون همونجا خوبه؛ اونا موهبتاى زندگى هر آدمین. خیلیا اون آدما رو ندارن. وقتى حالم بده؛ اون یکى دو نفر بیشتر مواقع هستن که آرومم کنن! حتا اگه خودشون آروم نباشن و کلى از من بیشتر مشکل داشته باشن...
من دیشب تو اون بازه دلم یه آدمِ کامل از تمام لحاظ ها رو خواست. خب این خیلى احمقانست چون هیچوقت همچین آدمى پیدا نمیشه:)) حالا ک فک میکنم میبینم رابطه ها اصلاً واسه همین شکل میگیرن که آدما نقصاشونو برطرف کنن! من باید یه چیزیو یاد بگیرم، اون جورى دیگه هیچوقت تو روابطم با آدما به مشکل نمیخورم: اینکه همه ى وجود هر آدمى رو دوست داشته باشم. نه فقد ویژگیاى خوبشو. چون به این نمیگن دوست داشتن.دوست داشتن و عشق وقتى اتفاق میفته که طرفو با تموم نقصاش دوست بدارى، و ایدت این باشه که نقصاش با وجود اینکه به خودىِ خود بدن، ولى از نگاه ماکروسکوپى طرف مقابلتو دوست داشتنى و یونیک میکنن! این حرف شاید تکراریه ولى میخام براى اولین بار تو عمرم دست از نالیدن از اینکه "هیچ آدمى منو اونقدى که میخام دوست نداره" بردارم و خودم اولین قدمو بردارم. سعى کنم آدما رو بپذیرم. همه شونو. هم خوبیاشونو و هم بدیاشونو. اون وقته که یه لِول بزرگ تر و پخته تر شدم.

+طرز نوشتنم یه جور بى نمکى شده که دوسش ندارم. انگار بیشتر با خودم حرف میزنم تا اینکه بنویسم! ولى خب وبلاگ نویسى همیشه واسه من با هدف ثبت افکارم بوده نه تمرین نوشتن.
[شنبه، ۸ مهر ۱۳۹۶، ۲۳:۴۱]

#90 - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مُراد نیابم به قدر وُسع بکوشم:]

تو مکانیک کوانتوم چند تا دیدگاه وجود داره. مثل اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. اما یه دیدگاه دیگه هم وجود داره که فکر کنم بهش میگن دیدگاه "ندانم انگارانه".
دیدگاه ندانم انگارانه کلاً ایده ش اینه که من نمیتونم هیچ حرف قطعی ای درباره رفتار الکترونها اطراف هسته اتم بزنم چون نمیتونم آزمایشش کنم. پس کلاً بیخیالِ ماجرا میشم، اصلاً به من چه که الکترونای اطراف هسته چطوری حرکت میکنن؟؟
اون یکی دیدگاهی که همتون شنیدید همون عدم قطعیت هایزنبرگه. عدم قطعیت میگه ما نمیتونیم بگیم یه الکترون، تو یه زمان خاص، دقیقاً کجاست؛ ینی هیچوقت نمیتونیم بگیم الکترون کجای هسته ست! اما میتونیم پیش بینی کنیم که کجاها احتمال حضور الکترون بیشتره.

به نظرم زندگی هم همینطوریه. بعضیا ایده شون اینه که اصلاً معلوم نیست که تهش موفق بشم یا نه! پس تلاش هم نمیکنم!
ولی بعضیای دیگه میگن، مهم نیست موفق بشم یا نه، من میگردم و مسیرایی که توشون احتمال موفقیتم بیشتره رو پیدا میکنم و توشون قدم میذارم! اینطوری احتمال موفقیتم بهتر از دست به سینه نشستن و سر جای خودم موندنه!


پی نوشت: از آثارِ ارشدِ فیزیک خوندنِ "ب"!
عنوان: شعر سعدی:)
[يكشنبه، ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۰:۳۳]

#60 - ینى میخام بهت بگم ما تو مقیاس کیهانى فقط یه مشت گرد و خاک محسوب میشیم که بین کهکشونا پخشیم!!!

مورچه بودنمونو اون وقتى با تمام وجودم حس کردم که، داشتم فصل ٦ اخترفیزیکِ شومز و میخوندم، که درباره دنباله دارها بود. و تمام مدت هى بهشون میگفت اجرام کوچک، اجرام فسقلى! و کم جرم؛ که نیروى گرانشى که به هم وارد میکنن انقد کمه که میشه ازش صرف نظر کرد. ینى میخام بگم یه جورى بود که قشنگ حس میکردم قطر دنباله دارا نهایتن یکى دو متره!!!

بعد که اومدم سوال حل کنم و به شعاع دنباله دار نیاز داشتم، رفتم پیوستاى ته کتابو دیدم.

شعاع دنباله دارو زده بود حداقل ده کیلومتر =))

ینى اگه یکى از اون "اجرام فسقلى" یه وخت بخورن به زمین؛ نصف یه شهر به مساحت تهرانو لَِه میکنن =))


یا اون وقتى که "ب" داشت کیهان شناسى درس میداد و گفت، کلِ عالمو میشه با تقریب خوبى تخت در نظر گرفت؛ بعد من گفتم پس این همه ستاره و سیاره و اینا عالَمو یه ذره م ناهموار اش نمیکنن؟ و جواب داد،  عالم مث یه صفحه صاف که یکمى روش غبار نشسته!!!  و تو مقیاسِ عالم، میشه از جرم و حجم بعضى ستاره ها ام صرف نظر کرد چه برسه به سیاره ها!!!


جدى جدى؛

چرا ما انقد ریزیم و خودمون حالیمون نیست؛ و تازه خودمونو خیلى بزرگ و خفن و اینا میدونیم؟!! چرا فک میکنیم اگه خودمون یه وقتى ناراحتیم و دلمون گرفته هیشکى دیگه نباید شاد باشه، میریم عقده هامونو رو بقیه خالى میکنیم؟؟؟

ما فقط یه مشت غباااریم... غبار!!!

[چهارشنبه، ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۰:۵۴]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan