#11

روز پنجشنبه دوباره... وعده ى... دیدنِ یاره...

روى سنگ سردى از غم... میریزن اشکاى خسته م...

تا که قاصدک دوباره... خبرى ازت بیاره...

با یه دسته گل ارزون...

پیشتم من زیر بارون...!


+ تولد سى و دو سالگیت مبارک.. :):

[چهارشنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹]

#10

خبر مرگ یه آدم که میشناختیش و آخرین تصویرش تو ذهنت یه پیرمرد تپل و خندون و بانمکه که سعی میکنه بهت ترکی یاد بده، خیلی خبر دردناکیه...

چند وقت بود که این حس لعنتی سراغم نیومده بود و فراموشش کرده بودم..

هیجی نمیتونم بگم الان

فقط اینکه..

خدایا به همشون صبر بده 😔😔😔😔😔😔😔😔😔

[جمعه، ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۳۳]

#9

تیر ماهی که به معنی واقعی زد به سیم آخر...
نمیخام بنویسم. نمیخام بعدا بخونم و دوباره تکرار بشه تو ذهنم.
فقط همین بس که... فهمیدم بعضی آدما رو باید حذف میکردم از زندگیم. خیلی وقت پیش.
[پنجشنبه، ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۲۳:۵۹]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan