#119 - شاید این یکی از ویژگیای مشترک من و آن شرلی ه؛ اونم رو حرف "e" آخر اسمش تأکید زیادی داشت. منظورم اینه که کام آن؛ نبودن اون کلاه بالاسر "آ" واقعن اسم منو نابود میکنه!

یکی از یزرگترین معیارهای من واسه دلنشین بودن آدما اینه که ببینم آیا حوصله دارن هر سری که میخان اسممو تو چت صدا کنن، حرف الف رو کیبورد گوشیشون رو انقدر نگه دارن، یا اینکه همراه الف رو کیبورد کامپیوتر شیفت بزنن، که "آ"ی با کلاه بشه؟ اگه نداشته باشن، خب... ترجیح میدم زودتر مکالممونو تموم کنم. ایش.
[سه شنبه، ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۵۳]

#118 - ...که بمونه حس خوبِ امشب برام:)

قاعده۴۰: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشیم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یاعشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش؛
یا بیرونش هستی، در حسرتش…

- ملت عشق،نوشته ی اِلیف شافاک

پ. ن.: جالبه ک این کتابو دو ماه پیش خوندم و الان انقد دارم مواجِه میشم با واقعیت داشتن کلمه به کلمه ش.
[دوشنبه، ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۲۳:۲۷]

#117 - ملت عشق از همه دینها جداست، عاشقان را ملت و مذهب خداست...:)

دیشب رفتم احیا. بر خلاف دو شب قبلى. راستش من خیلى با این گریه زارى هاشون حال نمیکنم؛ همیشه معتقد بودم بجاى اینکه کار اشتباهتو انجام بدیو بعد سعى کنى با گریه ماس مالیش کنى، ولش کنى بهتره. فک کن خدا بخاطر اون اشتباهه تو رو نبخشیده. اینجورى بعدش بهتر عمل میکنى. بهتر ازینکه ته دلت قرص باشه ک شب احیا میرم دو قطه اشک میریزم بخشیده میشم و بهشت بر من واجب میشود و فلان. این روش حداقل رو من که خیلى بیشتر جواب داده تا اینجا. حالا کار نداریم.

دیشب، وقتى از بین جمعیت داشیتم میرفتیم سمت خونواده دختر خاله ى مامانم که جا گرفته بود برامون، چشمم افتاد به آدمایى که واسه احیا اومده بودن. همه جور آدمى بود. وقتى میگم همه جور، ینى همه جور!! پیرزنا و پیرمردایى که از سبکى باد میتونست ببردشون، یکم جوونترا با یکى دو تا بچه، جووناى بیست و چند ساله با هر نوع اعتقادى. بعضیا چادرى، بعضیا بد حجاب، بعضیا آرایش کرده، بعضیا نکرده. بعضیا تیپ رپرى (!) بعضیا هم ساده.

اون لحظه با خودم گفتم خدایا؛ اینا هرکدومشون یجورى بهت اعتقاد دارن؛ شاید مسلمون خفن نباشن؛ شاید نمازخون نباشن اما همشون یه ویژگى مشترک دارن

اینکه به تو اعتقاد دارن... به عنوان یه کسى که میشنودشون و امید دارن که جوابشونو بده. اجابتشون کنه...

من دیشب واسه احیا رفتن دلیل داشتم. اونم این بود که میخاستم واسه دو تا از دوستام دعا کنم. چون یه تحقیق روانشناسا هست که ثابت کرده آدما وقتى یه جمعیت بزرگى تشکیل میدن و هم زمان همشون به یه چیز فک میکنن، توجه زیادى از طرف کائنات جلب میکنن. منم میخاستم توو این جمعیت از خدا بخوام؛ که جوابمو بده...

دیشب خدا کنارم نشسته بود. بهش گفتم، در کوى نیک نامان، ما را گذر ندادند... گر تو نمیپسندى -جون مادرت- تغییر دِه قضا را...

و خدا لبخند زد... با اینکه چیزى بهم نگفت. حرفى نزد اما میدونم که فکراى خوبى داشت میکرد...:)

خلاصه که، با اینکه نون هنوز با پدر و مادرش مشکل داره

با اینکه اون یکى نون همچنان داره زیر بار مشکلاتش خورد میشه

اما... یجورایى میدونم الان حال جفتشون از دیروز بهتره:)

[يكشنبه، ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۴:۰۳]

#116 - یا شاید در حال شکایت از شرجی بودن هوا باشی:)))

لعنتی ترین چیز ه دنیاست وقتی میبینی دوستات جلو چشمات دارن زیر بار مشکلاتشون خورد میشن و تو نمیتونی براشون کاری انجام بدی.........
مث این میمونه که یکی ده متر جلو تر از تو تو دریا دست و پا بزنه
و تو شنا بلد نباشی:)
- اگه اعتقاد دارید، دعا کنید. نه برای من. واسه هرکی داره زیر مشکلاتش خورد میشه و حقش نیست.
[شنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۳۱]

#115 - من بودم، هیچوقت نمیتونستم این حجم از وقاحتو تحمل کنم:)

داغَم. داغ ترینم.
هررچقد فکر میکنم نمیفهمم!
کاش اگه همچین تفکرات مزخرفى دارین تو اون جمجمه ى پوچتون، اگه اینقددددر احمقانه و درِ پیت فکر میکنید، کلاً مادر نشید:) یه انسانو بدبخت میکنید:))
[پنجشنبه، ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۲۲:۳۲]

#114 - خب، من دارم به روی خودم نمیارم که نمره ی ریاضی و فیزیک و حتی هندسه م -بله؛ حتی با احتساب که کاظمی قراره صحیح کنه!!- قراره از نمره جغرافی م بیشتر بشه. شما هم به روم نیارین.

خب، من الان دقیقاً 11 ساعت و 20دقیقه فرصت دارم که دوم دبیرستانی -یا به تعابیر دیگر، "دَهُمی"- باشم. از فردا سومی حساب میشم و باید مث یه سومی واسه المپیاد بخونم.

و قصد دارم تا جایی که میتونم ازش لذت ببرم. هرروز که آخرین روزِ دوم دبیرستان نمیشه، میشه؟:)

اینم آخرین روزِ دومی بودن (کلیک)


پی اس: قصد دارم یه حالی هم به قالب بدم :))

[چهارشنبه، ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۳۷]

#113 - هِـى، ساعت؛ وایسا، من هنوز آماده نیستم!

از وقتى فهمیدم فردا رأى گیرىِ مسئول کارگاه هنریه یهو یه ترس عجیبى افتاد به دلم. به همین زودى مدرسه داره تموم میشه؟؟ به همین زودى شدیم سوم دبیرستان؟ به همین زودى قراره دبیرستانِ امن و آرومو ترک کنیم و وارد دنیاى آدم بزرگاى ترسناکى که هیچوقت نمیشه فهمیدشون، بشیم؟
من هنوز حتا مطمئن نیستم که ما میتونیم سرود بدیم به دبیرستان! چه برسه به اینکه...
یه ترس عجیبى به دلمون افتاده. هم به دل من هم هیولا.
کاش بتونم به خوبى از پس این دوران عجیب بر بیام.
چقددددرررر بیرحمانه داره میگذره. چقدر زود.
[سه شنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۲۲:۲۹]

#112 - حداقل دارم تلاش میکنم "من" مث هرماینى گرنجر باشم براش.

میدونى، یکى از بزرگترین خواسته هاى من از این دنیا اینه که یه رفیقى داشته باشم که همیشه باشه، حتا وقتایى که توو احمق ترین حالتِ خودم به سر میبرم. درست همونجورى که هرماینى گرنجر با هرى پاتر رفیق بود.
ولى مسئله اینه که من هنوز مطمئن نیستم همچین چیزى وجود خارجى داره یا نه:))
این خیلى غمگینه که آدما بعد یه مدت، دیگه مث قبل با هم جور نیستن، دیگه نمیتونن مث قبل از بودن هم لذت ببرن و بوم! میزنن همه چیزو نابود میکنن. همه خاطرات خوبى که با هم داشتن تبدیل میشه به یه سرى فکر آزار دهنده. که آدمو در هم میکوبه. و این فرآیند یکى از دردناک ترین قسمتاى زندگى محسوب میشه.
[يكشنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۶:۲۷]

#111 - خیلى کم پیش اومده تو زندگیم انقد بلاتکلیف بوده باشم در حدى که ندونم بیست روز دیگه اینموقع دارم چیکار میکنم. :-"

دیگه رسمن پنج ساعته که وارد دهه ى آخر خرداد ماه شدیم.
کمیته ى گرامى نجومِ باشگاه دانش پژوهان جوان و على الخصوص رئیس گرانقدر؛ جناب آقاى دکتر ممد تقى خاکیان!!
هرچى امسال از دستتون کشیدیم بسه،
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
کاش وا بدین و نتایج مرحله دو رو اعلام کنین
وا بدین و ما رو ازین بلاتکلیفى رها کنین.
اصلن شروع کردین تصحیح کنین؟! یا برگه هاى دوماه پیشِ مرحله دو همچنان داره گوشه کمد خاک میخوره؟!!!!
بسه دیگه. آدم دیگه چقد بى مسئولیت!
[يكشنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۲]

#110 - :[

We accept the love we think we deserve.
[سه شنبه، ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۳۵]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan