با زهرا داشتیم فک میکردیم چیکار کنیم حالمون خوب شه! و به این نتیجه رسیدیم که تراپیه جوابش. نمیدونم به مامان بگم چه واکنشی نشون میده یا نه ولی بهش نیاز دارم. خیلی وقته که نیاز دارم و قضیه فقط اتفاقات دو سه ماه اخیر نیست. خلاصه که به محض اینکه پروژه مبانیمو تحویل دادم باهاش مطرح میکنم و پامیشیم میریم پیش تراپیست بلکه درست شیم.
تو یوتیوب داشتم توتوریال میدیدم، یه پیشنهاد اومد برام که مرتبط بود با همین که چطوری حالمون خوب شه و اینا. بعد میگفت که کسایی که ژورنال دارن و مینویسن از خودشون و حالشون بیشتر خبر دارن و خیلی تو خوب بودن حال آدم تاثیر داره و فلان. بعد من داشتم فک میکردم که آیا اینجا ژورنال حساب میشه؟ من هرروزم اگه اینجا بنویسم، همه اتفاقاتی که افتاده نو نمینویسم. ینی هیچوقت نمیخواستم بنویسم چون همیشه به نظرم واسه معدود آدمایی که میخوندن خسته کننده بوده که روزمرگی های آدمی که نمیشناسنش رو بخونن. ولی میخوام از این به بعد تا جایی که تونستم تعریف کنم اینجا همه چی رو. چون اینجا تنها جاییه که در طول همه این سالا پایبندیمو بهش حفظ کرده م و حتا اگه ازش دور شده م بازم بهش برگشته م. ولی اگه بخوام یه دفتر بردارم مطمئنم بعد از یه هفته، توش نوشتنو ول میکنم.
چند روز پیشا داشتم به ماهیتِ مرگ و از بین رفتن و دیگه نبودن فکر میکردم. ما آدما خیلی حرفا تو ذهنمون هست که هیچوقت به زبون نمیاریمشون. خیلی تجربه ها هست که با هیچکسی تو زندگیمون در میون نمیذاریم. خیلی از اتفاقا هستن که ازشون حرف نمیزنیم و کسی واقعا نمیفهمه چی شده. حس میکنم وقتی بمیریم زندگیمون هرچقدرم واسه اطرافیانمون سودمند باشه ولی از بین میره و تباه میشه. اون حسایی که من تجربه کردم، حرفایی که تو مغزم زدم، فکرا و ایده هام راجع به کوچیکترین چیزا، همشون از بین میره. مخصوصا واسه کسی مثل من که خیلی کم خودشو با بقیه به اشتراک میذاره و بیشتر مواقع ساکته.
حس جالبی نبود. ولی خوشحال شدم از این که اینجا رو دارم. خوشحال شدم از اینکه هرچند کج و کوله و بگیر نگیر دار، ولی چهار ساله که زندگیم اینجا ثبت شده. من هیچوقت نشده که از اینجا رو داشتن پشیمون بشم. شده حس کنم دارم زیاد حرف میزنم ولی بهرحال حرفمو تو دلم نگه نداشته م. بارها شده که حالم بعد از اینجا نوشتن بهتر شده. خیلی زیاد هم بهتر شده. خیلی از نوشته هام هستن که بعد از نوشتنشون حتا یک بار م برنگشته م بخونمشون ولی همینکه حال اون لحظه مو ثبت کردم، بهم این حسو میده که تلف نمیشم. که بیهوده نبودم. چون حداقل یه نفر تو این پهنه ی جهان هست که یه روزی بیاد اینجا رو بخونه و اثر زندگی کردنِ من، این موضوع که من یه روزی اینجا بوده م و نفس میکشیدم، تا مدت طولانیتری بعد از مرگم تو جهان بمونه.
و اگه امیدوارانه بهش نگاه کنیم شاید اثره باعث اتفاقای مثبتی بشه. هرچقد کوچیک.
[دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۱۰ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۲ )