- نمیدونم؛ فقط میدونم که خیلى بیشتر از اینو میخواستم...
+ خب الان فک میکنى سال دیگه این موقع کجا وایسادى؟
- قطعاً همون جایى که تموم این مدت آرزوشو داشتم!
+ یه قول بده.
- چى؟
+ تموم سعیتُ بکن که سال دیگه ت حس امسال رُ نداشته باشى!
تو حق ندارى شکست بخورى
تو حق ندارى شکست بخورى
تو حق ندارى شکست بخورى
بخاطر همه اونایى که منتظرن این اتفاق بیفته که به روت نیشخند بزنن و بگن "دیدى گفتم؟"
بخاطر همه اون زحمتاى زیاااادى که تو زندگیت داره کشیده میشه
بخاطر فشارایى که بخاطر تو داره به خونوادت میاد
بجنگ، بجنگ، بجنگ، انقد بجنگ که پیروزى روش نشه مال کسِ دیگه یى بشه..!
از بین شخصیتاى کتابایى که خوندم، هانا بیکر غم انگیز ترین و غیر عادلانه ترین زندگى رو داشته. بدون هیچ پایان خوشى...
حقیقت اینه که ما آدما هممون بصورت پیش فرض نگاهمون در قبال هرچیزى از اطرافیانمون میشنویم به اون شخص عوض میشه. چه بخوایم و چه نخوایم، همیشه چیزى که درباره کسى میشنویم رومون تاثیر میذاره و این ممکنه باعث اتفاقاى خیلى وحشتناکى بشه... مث خودکشى همین دختر...
داستان زندگى هانا بیکر به من یاد داد دیگه حتا به چیزى که با چشم میبینم هم اعتماد نکنم. بهم یاد داد آدما رو از رو حرفایى که خودشون باهام میزنن بشناسم نه از رو حرفایى که بقیه راجبش میزنن. چون خیلى وقتا حقیقت اون چیزى نیست که میشنوین. کاش هیچوقت فراموش نکنم بدون اینکه خودم بفهمم، چه تاثیرات زیادى میتونم رو آدماى اطرافم بذارم... کاش تا الان ناخواسته باعث این موضوع نشده باشم...
تماشا کردن ماه برای من همیشه لذت دیگری داشته است. یک جورهایی از بچگی با ماه احساس هم دردی میکردم. آن برق نقره فامش را که در آسمان میدیدم همیشه دلم قرص میشده. آن وقتهایی که ماه تا نُه صبح هم پیداست و دیرتر غروب میکند هم بیشتر. چه میدانم، شاید تمام جذابیتش برایم، به دلیل اسمی باشد که رویم گذاشته اند. معنی اش میشود "هاله ی ماه". شاید، آن موقعها خودم را هاله ی ماه میدانسته ام.
چند وقتی است که ماه برایم از همیشه جذابتر شده. فکر که میکنم، میبینم ویژگی های مشترک من و ماه خیلی زیادند. مثلاً همه فکر میکنند ستاره های زیبا همیشه کنارشند، غافل این اینکه ستاره ها پارسِک ها دور ترند از ماه و ماه رسماً به جز زمین همدم دیگری ندارد و حتی از زمین هم دورتر از آنست که احساس تنهایی نکند..
یا میدانید که، همیشه یک روی ماه از روی زمین دیده میشود و هیچکس به جز چند نفری که تا به حال به ماه سفر کرده اند، آن روی دیگر -و چه بسا زشت تر- ـش را به چشم ندیده اند! (و چقدر اندک اند و تعدادشان به انگشت های یک دست هم نمیرسد آن عده در مورد من...)
ماه، همیشه تنهاست. تنها ترین است در واقع... هرچقد هم که نور بدهد، آخرش همه به چشم یک قمر کوچک نگاهـش میکنند و ساده از کنارش میگذرند و به اجرام "مهم تر" آسمان میپردازند. این ویژگی، همیشه مرا آزار داده. ماه را نمیدانم...
چند وقتی میشود که آسمانِ این حوالی، ابری ست. آنقدر ابری که ماه کامل با تمام نورش، به سختی از پشت ابرها پیداست. آسمان این روزها عجیب تاریک است، عجیب سیاه. به آسمان که نگاه میکنم و ماه را پیدا نمیکنم که با آن نور گرم نقره ای رنگش بتابد، هراس غریبی به جانم میافتد. انگار توی این روزهای تاریک زندگی، دیگر تنها چشمه ی امیدم هم خاموش شده. زل میزنم به آن نقطه که ماه باید آنجا میبود و ابرهای سیاه جلویش را گرفته اند. آه میکشم و فکر میکنم، شاید واقعاً دیگر هیچ امیدی نیست... تا بحال نشده بوده که ماه دست رد به سینه ام بزند..!
معجزه، همیشه کنار همه بوده. در تمام لحظات. این تصمیم ماست که به آن توجه کنیم یا نکنیم. و من همان لحظه، معجزه ام را دیدم. از بین آن ابر های سیاهِ بیرحم، ماهم داشت تمام تلاشش را میکرد که نورش را به من نشان دهد. میخواست بگوید امید هنوز نمرده... میخواست بشوید و ببرد با خودش تمام این حال بدی که مثل خوره به جانم افتاده بود...!
آن پرتوی ضعیف را که دیدم متعجب ماندم. کمی ماند و بعد دوباره ابرها جلویش را گرفتند. دوباره ابرها را کنار زد و این بار دیگر ضعیف نبود. ماه با تمام قدرت سعی میکرد از پشت ابر بیرون بیاید. آن لحظه یک هاله ی نورانی زیبا تمام آسمان را گرفته بود. انگاه ابرها نور ماه را در فضای بیشتری پخش کرده بودند. شاید بعضیها بخندند و بگویند این دختر احمق هم با چه چیزهایی امید میگیرد! اما به نظر من معجزه همین چیزهای ریز است. ما انقدر معجزه دیده ایم که چشممان دیگر به معجزه ها حساس نیست و همه چیز را عادی تصور میکنیم. اما خُب، کدام مبحث فیزیک میتواند ثابت کند که ما چیزی را درست میبینیم؟ نسبیت، شکست نور، ابیراهی... ما همیشه در حال اشتباه دیدنیم...
بله، معجزه ها وجود دارند، چشم ماست که تشخیصشان نمیدهد... چشم ماست که مثل همیشه همه چیز را معمولی جلوه میدهد...
کاش حداقل چند وقت یکبار به خودمان یادآوری کنیم این موضوع را...!
پ. ن.: به قول یک بنده خدایی،
چیکار میکردی بدون این مخزن لا یتناهی امیدت، آیلار صدایی؟!
دیروز داشتم ملت عشق میخوندم. شمس تبریزی توش میگفت، "تنها چیزی که تو دنیا ارزش داره عشق ه. حتی اگه آدما بهت بدی کردن، تو بهشون عشق بورز. چون کائنات عشقو میفهمن. درکش میکنن. اگه به کائنات عشق بورزی کائنات هم به تو عشق میورزه..."
من میخوندم و میخوندم و شیفته ی شمس تر میشدم.. اینا دقیقن عقاید خودم بودن. ینی عقیده که نمیشه گفت، چون تا حالا فرصتی پیش نیومده بود ببینم عملین یا نه. ایده بودن فقط.
بعد از ظهر، دوباره یه چیزی شد. کثیفی آدما دوباره اومد جلو چشمام. اشکمو دراورد. حالمو بد کرد. دیگه نمیخاستم چیزی بشنوم. حالم بد بود واقعا... تا جایی که میخاستم بزنم زیر همه چی. میخاستم خلاص شم... میخاستم دیگه نبینم. دیگه نشنوم. میخاستم برم بالا، اونقد بالا که چشمام نتونن آدما رو رو زمین تفکیک کنن. فقط دریاها و جنگلا رو ببینن...
گذشت و شب شد، همینجوری که داشتم فکر میکردم، دیدم رو صفحه گوشیم ساعت دوباره 00:00 شد. مث شروعای دوباره. انگار دیگه مهم نبود تو اون 23 ساعت و 59 دقیقه ای که الان تموم شد چی گذشته. الان دیگه همه چی نو بود. همه چی از صفر شروع میشد. ولی چند تا آدم اینو میفهمیدن؟ که دوباره میشه از نو شروع کرد..؟
چشمامو بستم. آرزو کردم این فکری که تو سر منه بیفته تو سر همه اون بیشعورایی که حالمو بد کرده بودن. همه اونایی که لجن میپاشن به زندگی بقیه. اونایی که عوضی ترینن. آرزو کردم عوض بشن، همه شون... آرزو کردم تو این 23 ساعت و 59 دیقه ی جدید، هیچکس کثیفی بیشتری نپاشه به دنیا. آرزو کردم وضعیت همینجوری نگه داشته بشه، لااقل واسه 23 ساعت و 59 دیقه. چهرازی گفت "ما گم شدیم. اینا کین بابا؟ ما اشتباهی بیرونیم! این کجاش تهرانه؟ از وقتی مرخص شدیم انگار خواب میبینیم. ولی لالیم. عالم هم همه کر. هیشکی رو دیگه نمیشناسیم. مارو برگردون تهرون، پول بلیطشم خودم بهت میدم... میخوایم بریم آسایشگاه پیش حبیب -که دیگه نیست- آلاخون والاخون شدیم. یه بلیط که دیگه انقد قر و قنبیله نداره!"
اینا رو شنیدم و اشکم درومد. اینا رو شنیدم و بغضم گرفت. هیچجا دیگه مثل سابق نبود. نسل آدمیزاد، همه جا رو به گند کشیده بود. تهرانو بیشتر از همه جا... بغضمو قورت دادم، اشکامو پاک کردم. دوباره بغضم گرفت. میشه همه چی مث سابق شه؟ میشه دوباره آدما با صفا باشن؟ میشه تیرگیا برن یه وری، دوباره همه صاف و ساده شن باهامون..؟
یهو یه بادی از بالکن که باز بود زد تو. با خودش بوی بارون اورده بود. از زیر پتو زدم بیرون رفتم تو بالکن، دیدم اشک آسمونم درومده. آسمونم داشت سعی میکرد جلوی گریه هاشو بگیره. داشت سعی میکرد بغضشو قورت بده، مثل من... هی قطع میشد و هی شدیدتر از قبل دوباره شروع میشد. چشمامو بسته بودم و فقط به نم بارون که میزد تو صورتم فکر میکردم. به اینکه کاش بارون میزد، کثیفیا رو از تن آدما میشست. کثیفیای دلاشونو... کاش رنگ قلبای همه دوباره میشد قرمزِ جیغ، بدون حتی یه ذره سیاهی..
رعد و برق زد. انگار من داشتم بلند بلند فکرامو واسه آسمون میگفتم و آسمون گریه میکرد براشون. واسه آرزوهام. واسه دلتنگیام. بغضش این دفعه بدجور ترکیده بود. انقد شدید که دیگه صدای ماشینای دوازده شبی که هر از گاهی از تو کوچه رد میشدنو نمیشنیدم. انگار آسمون از قصد بلند بلند زار میزد، که صدای هیچکسو نشنوم. یه لبخند زدم. دلم آروم شده بود، بارون کار خودشو کرده بود. چشمامو باز کردم. شاید توهم بود، شایدم واقعیت؛ ولی از لای ابرا یه ستاره دیدم که بهم چشمک میزد، نمیدونم شاید سیریوس بود که تو اون هوای ابری هم معلوم بود. اون چشمک برام شد دلگرمی. برام نشونه ی عشق شد. انگار داشت بهم میگفت بذار همه دلا سیاه باشن. بذار همه پر از کینه باشن و نفرت و عوضی بازی. تو صاف و ساده باش. تو مث آینه باش. تو به همه چی عشق بورز، نومتروات. تو پاک بمون میون این همه سیاهی. و نگران آسیب دیدن از پاکیت نباش، چون به قول شمس اگه به کائنات عشق بورزی کائنات هم به تو عشق میورزه. و ایمان داشته باش که خدا عاشق اون ذره های سفیدیه بین یه دریا سیاهی. ایمان داشته باش که دستتو خدا گرفته، ولش نکن. عشقو هدیه بده به همه... کی میدونه، شاید اون رسالتی که سالهاست دنبالشی همینه:)
"قاعده بیست و هفتم: این دنیا به کوه میماند؛ هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک مییابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت میآید. پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان نیکو سخن بگو. در پایان چهلمین روز میبینی که همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون میشود."
- از مجموعه قواعد چهل گانه ی صوفی گری شمس تبریزی (کتاب ملت عشق - نوشته الیف شافاک)
• زود قضاوت نکنیم. حتى درباره کسایى که همه درموردشون بد میگن!
• ینى اون روز داشتم میرفتم که آخر آخرا واسه "ب" استیکر چش قلبى بفرستم؛ انقد که حالمو یهو خوب کرد!! :)
یکى از تنها کساییه که ما واقعاً براش مهمیم و دوستمون داره و برامون دل میسوزونه. با اینکه بعضى وقتا یکم رفتاراش عجیبه! =))
گریه نکن دختر!
وقتایى که از شدت خستگى دارى از هم متلاشى میشیو وا میرى به این فک کن که خدا هست! خدا داره میبینه تلاشاى تو رو! داره میبینه که به جاى اینکه مث بقیه خوش بگذرونى تو این سن دارى تلاش میکنى! دارى خودتو محک میزنى!
گریه نکن دختر، گریه واسه بچه سوسولاست!
اونموقعایى که از ده تا مسئله فقط یه دونه رو تونستى حل کنى؛ اونموقعایى که به این نتیجه میرسى که هیچى از چیزى که دارى میخونیو نمیفهمى؛ اونموقعایى که درسنامه هالیدِى رو میخونیو میفهمى و تمریناشو میبینى و وحشت میکنى، مصمم تر از قبل شو!
اگه سینماتیکت ضعیفه، اگه از دینامیک هیچى حالیت نیست، اگه حتى ساده ترین مسئله ها رو نمیتونى حل کنى، این برات یه نشونه باشه! یه نشونه واسه اینکه تو باید بیشتر ازین حرفا سعى کنى! یه نشونست واسه اینکه محکمتر از قبل ادامه بدى! انصراف از المپیاد، اونم این وقت سال، فقط واسه اون توهمیاییه که فک کردن هرکى هرکیه و میان یه طلا میگیرن و خیلى راحت وارد دانشگاه میشن!!
تو اهل سخت تلاش کردنى... اهل امیدى... تو اهل ریسکى... تو دیوونه اى... تو آیلارى!!
وقتایى که همه دارن ناله میکنن و به خودشون منفى میدن تو مثبت باش! مگه تو از هدى چى کم دارى؟ از ستاره چى کم دارى؟ از على زینالى و هررر کس دیگه که تونسته طلا بگیره چى کم دارى؟ آیلار! اونا هم از سن تو شروع کردن! اونام وقتى هم سن تو بودن دوزاریشون افتاد که نباید مث بچه هاى عادى باشن، چون میتونن متفاوت فک کنن!
وقتایى که از شدت استرس بغضت میگیره، وقتایى که با خودت فک میکنى دیگه نمیتونى، وقتایى که فکر انصراف مث خوره میوفته به جونت...
نذار شیطون گولت بزنه! به این فک کن که شهریور دو سال دیگه، اسمتو از تو لیست طلا ها میخونن و تو میرى اون بالا و از خوشحالى گریه میکنیو مدالتو میندازى گردنت...
به این فکر کن که مامانت، بابات، خواهر و داداشت، همشون بهت افتخار میکنن اونموقع... نفیسه بهت افتخااار میکنه... یلدا، مُخى، همشون... آره اینجورى شیطونو بِچِزون!
به این فک کن که نتیجه تمام خون جیگرایى که این دو سال خوردیو میگیرى! به این فک کن که قراره بترکونى! قراره به همه اونایى که جلو پات سنگ میندازن، همه اونایى که بهت پوزخند میزنن... قراره به همشون بگى: دیدید میتونم؟
قراره به دنیا ثابت کنى که تو دیوونه اى، تو آیلارى! و هرکسى قرار نیست تو باشه! هرکسى نمیتونه "آیلار صدایى" باشه! آیلار صدایى تو کل جهان یه دونست، و همونیه که قراره بترکونه!
اشکاتو پاک کن دختر... بلند شو...
دیگه گریه نکن :)
رنج نباید تو را غمگین کند؛
این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه میکنند...
رنج قرار است تو را هوشیار تر کند، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند.
رنجت را تنها تحمل نکن؛ رنجت را درک کن؛ این فرصتی ست براى بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام میشود... اگر که به جاى محبتی که به کسی کردید از او بی مهری دیده اید، مأیوس نشوید؛ چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری، در زمان دیگری، در رابطه با موضوع دیگری خواهید گرفت.
شک نکنید!
این قانـون کائنـات است...
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۲ )