#143 - عاشق اونى که نیست.

اینجا پاییز شده. همون بخشِ سال که مطمئنم واسه من آفریده شده. اصن یه حسى تو پاییز هست که با هیچ حسى عوض نمیشه :)) به خصوص که قبلش یه تابستونِ نابودُ تجربه کرده باشى.

هیولا؛ اینجا برگا زرد شدن، زیر پا خش خش میکنن. این موقع سال که میشه خیلى بیشتر به "چیزها" فک میکنم. به همه چى؛ همه ى همه ى همه چى. فکراى مور مور کننده؛ فکراى سر در گم کننده؛ فکراى عجیب غریب. میشم مصداق بارز اونجا که بهش میگن "overthinking".

اینجا دوباره فقط من هستم و خودم و کارایى که باید انجام بدم و اون شعاعى که کسى تا حالا ازش رد نشده تا به من برسه. و من هنوزم امیدوارم کسى رو پیدا کنم که همه ى منو دوست داشته باشه؛ منو بلد باشه؛ نذاره تو تنهایى غرق شم؛ نذاره بازه هاى overthinking ـم از یه حدى بیشتر شن. که جم و جورم کنه؛ دیوونگیامو دوست داشته باشه؛ فکراى عجیبى که کسى جز من بهشون فکر نمیکنه رو بشنوه و باهام شریک شه توشون؛ حالم خوب باشه از بودنش. همیشه باشه... همیشگى باشه... بدون ترس از دست دادنش. من مجبور نباشم تنهاییامو غمامو فراموش کنم که بتونم حال اونو خوب کنم؛ بتونم باهاش به غماى خودم بپردازم. به فکراى خودم. اون وقت، بهش اجازه میدم از اون شعاع رد شه. بهش اعتماد میکنم. همه چیمو باهاش شریک میشم. همه ى فکرام و ایده هام و آرزو هامو. تا حالا هیچ کس ازین شعاع رد نشده. فقط یکى دو نفر لبه ش واساده ن و اوضاع جوریه که نمیخام واردش بشن. حداقل نه فعلاً.

این پاییز هم خودم تنهایى باید با خودم زندگى کنم. خودمو بخندونم، خودمو بغل کنم، با خودم قدم بزنم، به خودم امید بدم... همیشه همینجور بوده. ولى امیدوارم خسته نشم.. از اینکه کسى بلد نیست منو. و برعکسش؛ من بلدم همه رو..!

هیولا این روزا خیلى به همه چى فک میکنم؛ و عجیب اینه که فکرا سر در گمم میکنن ولى دوسشون دارم..! دوست ندارم این دوره تموم شه، دلم میخاد تا ابد شونزده سال و شونزده روزه بمونم.

[شنبه، ۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱]

#142 - ولى تا حالا اینقد به قولام عمل نکرده بودم.

اگه الان زمان برگردون هرماینى گرنجرو داشتم
برمیگشتم به یه هفته بعد
و یه هفته تمااام میخابیدم.
بعد دوباره یه هفته برمیگشتم عقب
و کتاباى خونده نشده مو میخوندم.
بعد دوباره برمیگشتم
و همه فیلمایى که رو لپتاپ دارم و ندیدمو میدیدم.


آره خلاصه.
+
اوضاع طوریه که از یه طرف اصلاً نمیخام بگذره و تموم شه
و از طرف دیگه تموم آرزوم اینه که بگذره و تموم شه.
[چهارشنبه، ۵ مهر ۱۳۹۶، ۲۱:۵۶]

#141 - دیدین آدم بعضى وقتا انقدر حرف داره که نمیتونه هیچ حرفى بزنه..؟

واقعاً دیگه بریدم. دیگه نمیکشم سه سال دیگه م تو این وضعیت زندگى کنم!
تنها امیدم به توئه قاعده ى بیست و هفتم. کاش راست باشى.:))
فقط چهل روز.😶 اگه بازم جواب نداد... باید جدن یه فکرى به حال این زندگى نکبت بار بکنم:] یه فکرى که نتیجش این باشه که همه راحت باشن از دست هم.

+اگه یه کلمه از این پست رو هم نمیفهمین چیز خیلى مهمى واسه شما نیست. (واسه من چرا!) فقط بدونین که یکم زیادى درگیر همه چى و همه کس بودم این چند وقت. دعا کنین بتونم قضیه رو تو این چهل روز تموم کنم:))
[جمعه، ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳]

#140 - دوستان از بلند شدن هم بلند مى شوند؛ چشمشان مى خندد..:)

خوشحالم. خوشحالم که "ن" خوبه. خوشحالم که انگیزه پیدا کرده. خوشحالم که به غماش کمتر فک میکنه و واسه آیندش تلاش میکنه. خوشحالم که با غماش کنار اومده و داره سعى میکنه در کنار اونا به آرزوهاش برسه...:) کاش به آرزوهاش برسه؛ کاش طلبش از این دو سال غم خوردنو بگیره؛ کاش خوشحالم کنه با خبر موفقیتاش=)))

چون کسیه که موفقیتش بیشتر از موفقیت خودم برام خوشحال کنندست.💙

[دوشنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۰]

#139 - حالا هى هشتگ بزنید، کلیشه برعکس درست کنید، استادیوم نرید به امید اینکه خانوما رو راه ندن..! مشکل از جاى دیگست.

فیلم رگ خواب رو دیدم. بعد از دیدنش به این فکر افتادم که چرا تو بیشتر فیلمهایى که ایرانیا میسازن،نقش زن داستان، یه آدم احساسى و وابسته به معشوقشه که خودش تنهایى کارى نمیتونه انجام بده؟! انگار شخصیت زن تو داستان فیلم فقط واسه این تعریف شده که یکى باشه که عاشق مَرده بشه! هیچکدوم از فیلمهاى ایرانى اى که تا حالا دیدم یه زن قوى رو به نمایش نذاشته. این فکت نشون دهنده خیلى چیزاست؛ نشون دهنده اینه که تفکر غالب جامعه ما هنوز هم که هنوزه زن رو یه موجود وابسته و محتاج فرض میکنه که با وجود تمااام این فاز هاى روشنفکرى، هنوز هم در اکثر مواقع ترجیح داده میشه که خرجشو مرد بده و زن فقط تو خونه غذا بپزه و بچه بزرگ کنه. خب من تا یه جایى با این تفکر موافقم؛ به نظر من تو بزرگ شدن بچه، باید مهر و محبت به خرج داده بشه و زن میتونه این مهر و محبت رو به نحو کاملى به بچه منتقل کنه. اما فقط تا همینجا! به نظرم ما هنوزم زن ها رو "انسان" در نظر نمیگیریم. منظورم اینه که؛ مثلاً یه جمله معروفى هست که میگه "از دامن زن، مرد به معراج میرود." این جمله یجورایى گفته شده که دل زنا رو خوش کنه. اما سوالى که دارم اینه؛ چرا زن باید بشینه و یه مرد از دامانش به معراج بره؟! چرا خود زن نمیتونه بلند شه به "معراج" بره؟:)) چرا ما همیشه زن رو موجودى در نظر میگیریم که آفریده شده که همسر دارى و مادرى کنه؟ چرا به زن به چشم کسیکه نیازهاى یه مرد رو تامین میکنه و بهش کمک میکنه تا موفق بشه نگاه میکنیم؟ همونطورى که مردها تو جامعه موفقیت کسب میکنن، زنا هم حق دارن موفق بشن. من نمیخام این قضیه رو کورکورانه و یه طرفه نگاه کنم؛ نه اونجورى که فمنیستهایى که دیدم نگاه میکنن. من خودم با حجاب خیلى موافقم. حجاب اجبارى نه ها! حجاب. و اینم میدونم که اینطور هم نیست که مردا تو جامعه خوش خوشونشون باشه و اجتماع نگاه بدى بهشون نداشته باشه. اما بیاید قبول کنیم جامعه به زن ها بیشتر سخت گرفته تا مرد ها. و بیشتر زن ها رو آدم حساب نکرده تا مرد ها رو. من میدونم پسرا چه سختى اى باید بکشن واسه اینکه بتونن با کسیکه دوست دارن ازدواج کنن، میدونم چقدر بار مسئولیتیشون سنگینه؛ میدونم سربازى رفتن چقد سخته، میدونم خرج یه خونواده رو دادن چقد مشکله. اما سوالم اینه که چرا باید اینطور باشه؟ چرا ما انقدر جنسیتى به قضایا نگاه میکنیم؟ هم مرد و هم زن وظیفشونه خرج خونه رو تامین کنن. هم مرد و هم زن حق دارن از حقوقشون خرج خودشون هم بکنن. هم مرد و هم زن، حق دارن ازدواج نکنن؛ اگه فکر میکنن اینجورى موفق ترن. اون دیدگاهى که ما به یه "زن تنها" داریم دیدگاه خوبى نیست. اینکه فک میکنیم زن تنها ضعیفه و باید سایه کسى بالا سرش باشه تا بتونه آرامش داشته باشه اصلاً درست نیست. اینکه تو فیلمامون، زنا رو یسرى موجود عاشق و کور و وابسته نشون میدیم که تنها سلاحشون زیبایى و نازشونه، همین موضوع باعث میشه جامعه به زن اینطورى نگاه کنه. که جامعه حس کنه زن به وجود نیومده که واسه خوذش شخصیت مستقلى باشه؛ حتما باید مردى پشتش باشه و هدایتش کنه. این دیدگاه دیدگاه بدیه، که تو ایران بیشتر از بیشتر دنیا وجود داره. فیلم Joy 2015 رو مثال میزنم. این فیلم زنى رو نشون میده که مطلقه ست، دو تا بچه داره و شغل چندان درستى نداره و علاوه بر بچه هاش مجبوره از مادرش و مادربزرگش و پدرش و حتا شوهر سابقش نگهدارى کنه! اما یجایى از این کار خسته میشه، دیگه نمیذاره اوضاع اینطورى پیش بره. با اینکه یه زنه و خب نگاه تحقیرآمیز و از بالا به پایینى حتا تو آمریکا به زن ها وجود داره. اما جوى به این چیزا اهمیت نمیده و جلو میره. چند بار شکست میخوره و کلاه سرش میره تا بتونه محصول اختراع خوذشو بفروشه. و در نهایت، آدمى که ما به عنوان جوى میبینیم کسیه که با خلاقیت خودش تونسته خودشو از منجلابى که توش بود بکشه بیرون و موفق بشه. چیزى که تو جامعه ما خیلى خیلى غریبست. من به شخصه وقتى جوى رو با رگ خواب مقایسه میکنم خنده م میگیره:)) و رى اکشن آدماى تو سینما موقع دیدن رگ خواب خیلى آزارم میداد که همشون به احمق بازیاى لیلا حاتمى پوزخند میزدن، حتا خود زن ها!
در حال حاضر، به نظرم جامعه بیشترین تاثیر خودشو از سینما و صدا و سیما میگیره. راجع به صدا و سیما که اصلا  بحث نمیکنم:)) اما کارگردانا باید یکمى بیشتر تو ساختن فیلماشون دقت کنن. نه اینکه فیلم فقط اسکار و نخل طلا و سیمرغ بگیره. به نظرم ارزش هنر به همینه که یه سرى چیزا که فیزیک و مشتق و انتگرال نمیتونن به آدما بفهمونن رو بهشون بفهمونه. به نظرم تا وقتى سینما نتونه این حس رو القا کنه؛ وضعیت همینه که هست.
[چهارشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱]

#138 - هیشکى نبود ببینه، علاوه بر مرد، زن م کوه درده.

در عجیب ترین وضعیت ممکن دارم به سر میبرم. روزگار داره با آدماى دور و برم خیلى زیاد بد تا میکنه. اونقد که در آنِ واحد میتونم سه تا از عزیزترینامو نام ببرم که دارن به خودکشى فک میکنن:))
سنگ صبور بودن خیلى حس بدیه. اینکه با تموووم وجود بخاى یه کارى انجام بدى از این وضعیت رها شن؛ اما نتووونى:)به ولله قسم که دیدن اینکه عزیزات دارن زجر میکشن بدتره از خود زجر کشیدن...
کاش میشد همه دردا رو من بکشم و بقیه خوب باشن فقط.
کاش میشد همه دردا رو من بکشم و بقیه خوب باشن فقط.
کاش میشد همه دردا رو من بکشم و بقیه خوب باشن فقط.
کاش میشد همه دردا رو من بکشم و بقیه خوب باشن فقط.
کاش میشد همه دردا رو من
[دوشنبه، ۱۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۶:۵۰]

#137 - این گردونَـتو کى داره میچرخونه..؟

یه حجمى شلوغم که خدا میدونه.
و یه حجمى حرف دارم که حتا خدا هم نه؛ فقد خودم میدونم:))
این دوتا امتحانا تموم شن؛ در اولین فرصت میام قالب اینجا رو عوض میکنم - بعد سه ماه. (خب تقصیر خرابىِ لپتاپمم هست خب!)
ولى چیزى نمونده. میام زود..
.
.
.
"اتل و متل... نازنین دل... زندگى خوبه و مهربونه...
عطر و بوش همین غم و شادىِ کوچیک و بزرگمونه..."

واقعاً؟ زندگى خوبه و مهربونه؟؟
[چهارشنبه، ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۷:۴۸]

#136 - کاش تابستون کش میومد تااا میتونست.

تابستون جالبیه حقیقتن. اولین تابستونیه که اییین قدر توش دارم کار مفید انجام میدم غیر خابیدن. عین روزاى عادىِ سال مدرسه میریم؛ درس میخونیم؛ امتحان میدیم... فقد هوا یکم با حالت روحىِ من جور در نمیاد متاسفانه که اونم تا یه ماه دیگه اوکى میشه.
این روزا چیزاى زیادى از ذهنم میگذرن؛ ترس از تموم شدن الان؛ که یکى از بدترین موانعیه که سر راه لذت بردن از لحظه ى حال ه. ولى خب کاریش نمیشه کرد؛ همه ى آرزوم اینه که کاش این روزا تا ابد ادامه داشت... ولى دیگه کم کم داره روزاى آخر میرسه... و حس میکنم قراره خیلى زودم هم برسه! عین اول دبیرستان که تا به خودمون اومدیم مجبور شدیم از هم خدافظى کنیم و جدا بشیم...
اما المپیاد فرق داره. حتا دوران دانشگاه هم به اندازه المپیاد خوش نمیگذره به نظرم. حال "پ" رو که میبینم میفممش. خودمم این ترسو دارم، خودمم موقش که برسه حس میکنم قراره خیلى ناراحت شم...
ولى خب، بیخیال. هرچه باداباد..."ن" یه پیکسل داره که روش نوشته؛ "نگذار جز به شادمانى بگذرد." و به نظرم خیلى درسته، بهتره به یه سال دیگه فک نکنم و از همین الان لذت ببرم با ته وجودم؛ و نذارم نامهربونیاى آدما حالمو بد کنه. نذارم بدیاى اطرافم حالمو بگیره ، فقد از خوبیا لذت ببرم و رد شم. باید خوشحال ترین باشم، زیباترین خاطرات زندگیمو بسازم...

- یه حجم زیادى حرف واسه گفتن دارم؛ وقت گفتنشون نیست... باید یه تایمى گیر بیاد که خالى کنم هرچى مرنده تو دلم..!
- شلوغم. خیلى. چند هفته دیگه، واسه یکى دو روز سرم خلوت تر میشه. اون وقت میام همتونو میخونم، همه کامنتاتونو جواب میدم. قول.
[چهارشنبه، ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱]

#135 - مود: دامن پوشان، خنده کنان و در حال رقص با اون موزیکِ فیلم آملى که میشه باهاش تا ته دنیا رقصید...

ولى اینکه وقتى به کسى کوچیکترین کمکِ ممکنو میکنى، چقدددد حال خودت خوب میشه خیلى آپشن جالبیه. یه آدمایى حالتو بد میکنن، تو نمیدونى چجورى حال خودتو خوب کنیو درست تو همون لحظه یکى پیدا میشه که بتونى کارشو تو اون لحظه راه بندازى. و حالت خووووب میشه!:))


+ با خودتم، خودِ خودت که حتا نمیدونى چقدددر نبودنت فاجعست و بودنت امنیته!!

اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیکار میکردم؟ اگه نبودى باید چیـ...
[يكشنبه، ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۰:۱۳]

#134 - کائناتِ عزیز!! وقتشه انرژیاشو بهش پس بدى:/

کاش این سرى امیدى که بش دادم واهى نباشه
کاش واسه اولین بار تو این دو سال، یه چیزى تو زندگى این بچه همونجورى که میخاست بشه.
براش دعا کنید، نمیدونید که چقد نیاز به دعا داره...
[دوشنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan