و به علاوه ی همه اینا، چهرازی تو گوشت بخونه "من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر!" و تو با خودت بگی که حبیب و جمشید چقد منن. جفتشون، انگار فقط اونان تو این دنیا که منو میشناسن. منو بلدن. همه ی همه ی همه ی منو...
و به علاوه ی همه اینا، چهرازی تو گوشت بخونه "من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر!" و تو با خودت بگی که حبیب و جمشید چقد منن. جفتشون، انگار فقط اونان تو این دنیا که منو میشناسن. منو بلدن. همه ی همه ی همه ی منو...
من یه کاره بد کردم. یه کاره خیلى خیلى بد.
من رفتم تو وبلاگ "ر" که لینکشو گذاشته بود رو اکانتش تو انجمن سمپادیا. من وبلاگشُ خوندم هیولا. پست به پستشو. حتى پست سوم دِیشو. من فهمیدم که چقدر سختى کشیده... چقد خورد شده...
"ر" رو دوسش دارم... نمیفهممش، هیچى از دردایى که کشیده حالیم نمیشه اما... به نظرم قویترین دختر این سنّى اى ه که دیدم.
هیولا من جرئت کردم پست سوم دِیشو بخونم... و اشکام بند نمیان...
.
..
فک نکن بهش انقد، لعنتى. انقد به این موضوع لعنتى فک نکن. انقد به ترسات فک نکن. به خوشحالیا فک کن... به دلخوشیات...
آیلار..؟
این غیر قابل باوره که هر وقت حالم گرفته ست و میزان فکر کردنم تو روز به "همه چیز" خیلی زیادتر از حد معمول میشه، A Cindrella Story حالمو خوب میکنه. :)
پ. ن. اضطراری: فونت فارسی و انگلیسی مناسب برای قالب وبلاگ معرفی کنید! همه فونتام گم شدهههه
دیدگاه ندانم انگارانه کلاً ایده ش اینه که من نمیتونم هیچ حرف قطعی ای درباره رفتار الکترونها اطراف هسته اتم بزنم چون نمیتونم آزمایشش کنم. پس کلاً بیخیالِ ماجرا میشم، اصلاً به من چه که الکترونای اطراف هسته چطوری حرکت میکنن؟؟
اون یکی دیدگاهی که همتون شنیدید همون عدم قطعیت هایزنبرگه. عدم قطعیت میگه ما نمیتونیم بگیم یه الکترون، تو یه زمان خاص، دقیقاً کجاست؛ ینی هیچوقت نمیتونیم بگیم الکترون کجای هسته ست! اما میتونیم پیش بینی کنیم که کجاها احتمال حضور الکترون بیشتره.
به نظرم زندگی هم همینطوریه. بعضیا ایده شون اینه که اصلاً معلوم نیست که تهش موفق بشم یا نه! پس تلاش هم نمیکنم!
ولی بعضیای دیگه میگن، مهم نیست موفق بشم یا نه، من میگردم و مسیرایی که توشون احتمال موفقیتم بیشتره رو پیدا میکنم و توشون قدم میذارم! اینطوری احتمال موفقیتم بهتر از دست به سینه نشستن و سر جای خودم موندنه!
پی نوشت: از آثارِ ارشدِ فیزیک خوندنِ "ب"!
عنوان: شعر سعدی:)
بابا موجود جالبیه. اینو بعد از هیفده سال زندگى باهاش، تازه فهمیدم. کم حرفه مثل خودم؛ وقتایى که دوتایى تنها هستیم عموماً به سکوت میگذرن. اما علاقه ش به گوش دادن قابل تحسینه. اینو اونروز تو ماشین فهمیدم. من و بابا تنهایى داشتیم از اصفهان برمیگشتیم خونه، و مامان و الهام و امین هم اصفهان مونده بودن پیش مامانبزرگ و خاله. نیم ساعت از راه به سکوت گذشت. بابا رادیو گوش میداد تا اینکه رادیو دیگه آنتن نداد. من آلبوم جدید پالتو گذاشتم ولى فقط پنج تا ترک داشت و تازه، بابا هم دوسش نمیداشت. دیگه مونده بودم چکار کنم که سکوت نباشه. (مامان بهم گفته بود باهاش حرف بزن، وگرنه موقع رانندگى خوابالو میشه.) که یهو یه فکرى به ذهنم رسید؛ کتاب "مارکوپولو" ى منصور ضابطیان رو از کیفم دراوردم. تا جایى که میدونستم بابا از سفر کردن بدش نمیومد. شروع کردم به خوندنِ براش. و جفتمون به قدرى ازش لذت بردیم که حد نداره. بابا اگه به خودش باشه کتاب نمیخونه، چون چشماش درست نمیبینه و یه موردایى هم دیدم که به نظرم اومده خوانش پریشى هم داره! اما من اون روز کتاب گویاش شدم... و حس کردم که چقدر از قلم جادویى منصور ضابطیان خوشش اومد. لذت بردن خودمم یه بخشیش مال خوندن کتاب بود، و بخش بزرگترش واسه این بود که داشتم واسه بابام بلند بلند کتاب میخوندم.
اگه تا حالا براى مادر یا پدرتون کتاب نخوندید، دست به کار بشید. موضوع مورد علاقشو پیدا کنید و یه کتاب براش بخرید. و وقتایى که داره کار انجام میده -ظرف میشوره، غذا درست میکنه یا هرچى- براش بخونید. تا نخونید لذتى که ازش حرف زدم رو درک نمیکنید..! نذارید روزمرگى مثل یه هیولاى خاکسترى، کل زندگیشون رو بگیره. براشون کتاب هدیه بگیرید؛ یا اگه نخوندن، خودتون براشون کتاب بخونید. یا براشون سریال بذارید که دنبال کنن، و به نظرم دومى حرکت قشنگتریه. پدر و مادر همیشه مشتاقن که صداى بچَشون رو بشنون! :)
قدر عزیزانتونو بدونید. نذارید زندگیشون فقط صرف شما بشه. شما هم یکمى از زندگیتونو صرفشون کنید:)
آدم وقتى عزیزشو از دست میده، فقط دنبال یه راهه که حس کنه اون هنوز زنده ست-حتى به اندازه یه خاطره که خیلى سریع از ذهنش رد بشه...
درست مثل گول زدن خودت میمونه، اینکه بگى هِى! اون هنوز کامل از پیشم نرفته... هنوز یه تیکه از وجودش اینجاست؛ یه تیکه از آیینه ایکه اون روز بهم داد! اون یه روزى با دستاى خودش اینو لمس کرده..! و بعد یهو عقل سلیم مث یه سیلى میخوره تو صورتت که فکرات مربوط به گذشته ن و اتفاقات جدیدى افتاده، و باور کنى یا نکنى اون دیگه نیست!
و جدى میگم؛ این احساس آدمو از درون میکُشه! حقیقت تلخ مث موریانه از درون میجودت، و زیر لبش زمزمه میکنه،، کور خوندى... من هنوز از فکر و خیالاى تو قویترم...
خیلی دیره ولی از یه لحاظی هنوز تو سال نود و پنجیم. هنوز چند دیقه مونده!
من میخاستم یه متن بلند بالا براتون بنویسم ولی تو این شلوغیای امروز، نشد لپتاپ باز کنم. واسه همین به همین حد اکتفا میکنم و امیدوارم حق مطلبو ادا کنه.:|
سلام
نمیدونم تویی که داری اینو میخونی، خواننده خاموش وبلاگ منی یا روشن (!)
نمیدونم نوشته هامو،خودمو دوست داری یا نداری
ولی من دارم:)
سالی که گذشت،گذشت
چه به بهترین شکل چه به بدترین شکل
هرچی اتفاقِ بد و ناراحتیه بزار پشتِ درِ سالِ ۹۵ و درِ سالِ ۹۶ رو با یه لبخندِ خوشگل که صورتِ نازتو نازتر میکنه باز کن و بگو: امساااال سالِ منه لعنتی هیچیم نمیتونه خرابش کنه!
با دوستای قدیمیت که قهری آشتی کن و کاری کن که بفهمن همیشگین:)
با دوستای جدیدت خوش باش و قدرشونو بدون...
زندگی رو در آغوش بگیر و یه بار تصمیم بگیر که دوسش داشته باشی و ازش کینه به دل نگیری
بهترین سالای زندگیتو از همین امسال رقم بزن
از همین امسااال! 💫💥
سال نوت مبارک:)
میخام بگم کل کتابفروشیاى اصفهانو زیر و رو کردم، و یدونه کتاب مکانیک سماوى المپیاد نجومو نداشتن!! :////////
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۶ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۲ )