خوشا فریاد زیر آب

نمی‌دانم چه حسی داشته باشم. دلم می‌خواهد حرف بزنم و از طرفی حس میکنم آنقدر حرف زده ام که دیگر کلمه ندارم. خسته ام و دلزده. دیشب داشتم میگفتم از این خاک دو قدم آن طرف تر که بگذاری، دغدغه ها و ماجراهایت را تعریف کنی فقط می‌خندند و باورشان نمی‌شود. نمی‌دانم از اینکه دارم مقاومت می‌کنم خوشحال باشم یا از اینکه دنیایم جاییست که باید برای چیزهای به این مسخرگی هم، مقاومت کرد و عمرم صرف این کارهای هیچ و بی‌معنی می‌شود، خشمگین. 

[جمعه، ۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۰:۵۲]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan