#32 - عشق دورم...


رو شنهای سرد دراز کشیده‌م. هیچکس اینجا نیست. فقط منم و یه سکوت مطلق. چشمامو با ترس باز می‌کنم. اینجا دیگه کجاست؟؟

یه نفس عمیق می‌کشم. منظره بالای سرم... واقعا زیباست... یه دریای روشن از نقطه های چشمک زن و ریز: ستاره ها!

انقدر نزدیک به نظر می‌رسن که یکی از دستامو بلند می‌کنم تا لمسشون کنم. یکیشونو می‌بینم که داره بدجورى بهم چشمک می‌زنه. دستمو بالاتر می‌برم تا بگیرمش. حالا واقعا داره بهم می‌خنده! یهو یادم می‌افته که امکان نداره بتونم بگیرمش. لبخند ستاره حالا مثل پوزخند می‌مونه برام. یاد شازده کوچولو می‌افتم که صداى خندش از لابلاى ستاره ها به گوش خلبانِ بیچاره میرسید، بعدشم یاد خودمون افتادم... این خودتى نه؟

به جز تو کس دیگه یی نمی‌تونه باشه...! فقط تویی که می‌تونی منو با یه دنیا تنهایی وسط این ناکجا آباد رها کنی و از اون بالا بهم پوزخند بزنی. فقط تویی که بود و نبود من اصلاً برات مهم نیست! فقط تویی که انقدر دوری، که دستاى من به گردتم نمی‌رسه!

لطفا برگرد! میشه...؟

[سه شنبه، ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۰:۱۲]

#31 - دلم میسوزه براى کسایى که هیچوقت نتونستن اونطورى که باید، این حسو تجربه کنن...

جایزه بزرگترین و لذت بخش ترین حس دنیا تعلق میگیرد به:
هنوز بابا و مامان داشتن... 
حتى اگه الان که دارم اینو مینیویسم خواب باشن! :)
[يكشنبه، ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۹:۵۳]

#30 - بزرگ نشو بچه! دیوونه ها همیشه عاقلترن...

هوای فردا دوده، آبیه، زرده، ساری و خردله، رنگین کمونه، نجاسته...

هوا پَسه بچه ، تا میتونی بخند، بزرگ نشو...

دوسِّت دارم.


"رادیو چهرازی - سخنی با بچه... [🔗]"

[جمعه، ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۹:۳۶]

#29 - ایمان داشته باش... حتى به رنجى که میکشى!


رنج نباید تو را غمگین کند؛

این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه میکنند...

رنج قرار است تو را هوشیار تر کند، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. 

رنجت را تنها تحمل نکن؛ رنجت را درک کن؛ این فرصتی ست براى بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی ات تمام میشود... اگر که به جاى محبتی که به کسی کردید از او بی مهری دیده اید، مأیوس نشوید؛ چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری، در زمان دیگری، در رابطه با موضوع دیگری خواهید گرفت.

شک نکنید!

این قانـون کائنـات است...

[جمعه، ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۳:۳۰]

#28 - و ناگهان، چه زود دیر میشود...!

فاصله، هر چقدرم که کوتاه باشه بازم یه دنیاست...
به دکمه ی Space روی کیبوردت نگاه کن...! :):

+ بماند که فاصله بین ما خودش به دنیاست...!!
[پنجشنبه، ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۲۳:۳۸]

#26 - یه چیزى تو مایه هاى فرهادِ شهرزاد! :دى

تو اون تاریکی، نفهمیدم کی بود. فقط اینو فهمیدم که دم در وایساده بود و داشت یه چیزایی درباره سردی هوا میگفت و اینکه "چرا اینقد لفتش میدی، زود بیا بیرون میخام در نمازخونه رو ببندم!" بعد پرسید اسمت چیه؛ گفتم آیلار... گفت معنیش چی میشه؟ تُرکیِ نه؟ منم گفتم آیلار به تُرکی میشه ماه‌ها... بعد شروع کرد یه بیت شعر خوند که توش از لفظ "ماه‌ها" استفاده شده بود!

و من فقط کله قند تو دلم آب شد و به این فک کردم که ینی میشه اون نیمه گمشده‌ای که قراره طی سالهای آینده پیداش کنم هم انقد خوب و اهل شعر و اینا باشه؟ بعد مثلن بشینه در فراق من شعر بسُرایه... وای که چه خوب میشه :D

[سه شنبه، ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۲۳:۱۵]

#25 - تیمارستان خوب سراغ دارین؟

تا حالا شده به چراغ قوه ی گوشی خاله‌تون بگین «مرسی که هستی»؟ :|

[سه شنبه، ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۲۲:۳۵]

#24 - ...!!

شب عاشورا، یه عده ی خاصی نشستن دارن غیبت میکنن..!! :)))
یکی نیس بگه حداقل حرمت عزای امام مثلاً محبوبتونو نگه دارید...
[سه شنبه، ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸]

#23 - همون دورى و دوستى از همه چى بهتره.

عمر این دوستی خیییلی وقته که تموم شده...

[دوشنبه، ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۲۲:۴۱]

#22 - اتفاقاتى که شاخ آدم نمیتواند نزند بیرون براى افتادنشان!

پیرو پست قبلی، همینطور داشتم پستای وب قبلیم تو بلاگفا رو میخوندم که به این پست رسیدم [🔗]

و اتفاقات امروز یادم اومد!

و اون کیسه ی گمشده ی تو پیلوت! و اون قرار! و اون نوشته!!

و اینم احتمالا یه نشونه دیگه از این موضوع بوده که آیلار!! دیگه به چه زبونی بت بگم برو دوره ی قرآن ثبت نام کن؟! =))
قولِ قولِ قول. فردا میرم ثبت نام خدا جان :)
و مرسی که امروز کمکم کردی و دوباره منو تو بُهت فرو بردی... خدایا تو کی هستی که انقد خوبی؟ 3>

پ. ن.: چقد مَنِ وب قبلیم با مَنِ این وب فرق داره... نمیتونم تصمیم بگیرم بدتره یا بهتر... ولی قطعاً نسبت به الان نویسنده ی بهتری بودم!
[شنبه، ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۲۳:۲۳]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan