...سه سال.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[شنبه، ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۹:۵۴]

هیس.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[پنجشنبه، ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۲۳:۱۰]

احتمالاً بعدها این متن رو واسه بچه م یا نوه م خواهم خوند.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[پنجشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۲۰:۰۹]

ببخشید که طولانیه اما اگه تا الان اینجا رو مى خوندید، این پست رو هم بخونید.

هر آدمى از یه سرى حرفا، یه سرى تفکرات یا یه سرى رفتارها عصبانى مى شه. و این عصبانیتو مى تونه به شکلاى مختلفى تخلیه کنه.
بعضیا به عامل عصبانى کنندشون فحش مى دن و داد و فریاد مى کنن.
بعضیا سر اولین کسیکه بهشون مى رسه خالیش مى کنن.
بعضیا به کیسه بوکس مشت مى زنن.
بعضیا اونقدر آب مى خورن که آتیشى که درونشون روشن شده خاموش بشه.
بعضیا مى رن یه جاى دور افتاده و از عمق وجودشون فریاد مى کشن.
من مى نویسم. همه ى عصبانیتامو. همونجورى که همه ى حرصمو تو کلمه ها خالى مى کنم، مغزم خنک مى شه و بهتر مى تونم فکر کنم. نوشتن به نظرم از بیشترِ راه حلایى که مى شناسم موثر تره. نوشتن کمکم مى کنه دلیل عصبانیتمو پیدا کنم و منطقى بهش فکر کنم. چون باید دلیلامو به کلمه تبدیل کنم، ذهنم مجبور مى شه با نظم تر رفتار کنه و این باعث مى شه اگه اشتباهى عصبانى شده م، با یه دور خوندن از رو نوشته م متوجه بشم.
وقتى از موضوعى که به عقاید و ارزشهام ربط داره عصبانى مى شم، نوشتن باعث مى شه ارزشامو با خودم مرور کنم و اگه داشتم غیر منطقى فکر مى کردم، به منطقى بودن برگردم.

یادمه یه بار که خیلى خیلى بچه تر بودم با یه عده از فامیلاى دوست نداشتنى رفته بودیم مسافرت. بعد از یه نصفه روز تحمل کردنشون، دیگه نمى تونستم از دستشون فریاد نکشم. واسه همین یه دفترچه از یه جایى پیدا کردم و شروع کردم توش به همه شون بد و بیراه گفتن. هرکاریشون که عصبانیم کرده بودو نوشتم. بعد دفترچه رو عین احمقا ول کردم یه گوشه و رفتم بازى کردم.
یکى از همون فامیلا، داشت وسایلاشو از وسط خونه اى که گرفته بودیم جمع مى کرد و دفترچه رو پیدا کرد و خوند. همه چیزایى که توش نوشته بودمو. بعد اومد دفترچه رو انداخت جلوى پاى من و دیگه باهام حرف نزد.
مى خوام بگم من موقعِ نوشتن تو اون دفترچه کار بدى نکرده بودم، اتفاقاً خیلیم خوب کرده بودم که نذاشته بودم اون احساس تو وجودم جمع شه؛ چون مطمئن بودم اگه جمع مى شد مى زدم به سیم آخر و با همه شون دعوا مى کردم. اما بخاطر خنگ بازى اى که درآورده بودم، اتفاقى که در نهایت افتاده بود تقریباً هیچ فرقى با چیزى نداشت که سعى در جلوگیریش داشتم.

از وقتى اینجا رو دارم، اینجا با تقریب خوبى همه ى نوشته هاى منو تو خودش جمع کرده. من فقط موقع عصبانیت نمى نویسم؛ هر احساسى که تو قلبم و مغزم شدت بگیره، میام اینجا و کلمه ش مى کنم. هر فکرى تو مغزم باشه. هر سوالى که برام پیش اومده دلم بخواد ثبت بشه. هر نتیجه گیرىِ جدیدى که از اتفاقا مى کنم. با خوندنِ اینجا مى شه سیر تحول فکرى من رو دید.
و این برام باارزشه. من مى خوام بدونم دو سال پیش داشتم به چه چیزایى فکر مى کردم و مشغول چیا بوده م. مى خوام این روندو تا آخر عمرم هم ادامه بدم. چون اینجورى انگار زندگیم آرشیو داره و مى تونم باهاش چیزاى مهمى از گذشتمو به خودم یادآورى کنم.
من هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت براى این ننوشته م که کسى بخونه. کامنتاى اینجا از اول اولش بسته بوده. حتا گاهى اوقات دلم نمى خواد کسى حرفامو بخونه. آره، گاهى وقتا با دنبال کننده هاى وبلاگم حرف زدیم و دوستاى خوبى هم از این طریق پیدا کرده م اما شخصى بودن اینجا همچنان باقیه. اینجا تریبون نیست و من هیچوقت تو زندگیم دنبال تریبون نبوده م. اگه تریبون مى خواستم مثل خیلیهاى دیگه تو تلگرام کانال مى زدم یا تو اینستا پست مى ذاشتم که همه بخونن و ببینن و تبادل نظر کنیم.

حالا مى خوام همه ى اینا رو به هم وصل کنم و جواب همه کسایى که راجع به حرفاى دیشبم کامنت گذاشته بودن رو بدم.

اینجا دقیقاً حکم همون دفترچه ى چند خط بالاترو داره. یعنى صداى مستقیم مغزمه. وقتى عصبانى میشم رى اکشنم اینه که بیام اینجا و هرچى راجع به اون موضوع تو مغزمه بنویسم که تخلیه روانى بشم. هرچى. حتا فحش.
فکر کنم هر آدمى نسبت به اون چیزى که تو مغزش مى گذره سانسور شده تر عمل مى کنه. وقتى کسیو تو خیابون مى بیینیم که مثلاً ظاهرش برامون مسخره یا زشت یا احمقانست، دقیقاً این فکر از مغزمون رد مى شه. اما هیچوقت نمى ریم بزنیم رو شونه ش و بگیم به نظر من تو خیلى مسخره لباس پوشیدى.

مى بینید؟ کاری که من دیشب کردم هم دقیقاً همین بود. من نرفتم براى اون خانوم کامنت بذارم و بهش بد و بیراه بگم یا بگم تو خیلى مسخره فکر مى کنى. اتفاقاً من بیشتر از دست کامنتاش حرص خورده بودم تا خود پست. بنده خدا خودش نسبت به کامنتا خیلیم منطقى صحبت کرده بود به نظرم. من اومدم اینجا و صداى مستقیم مغزمو نوشتم، به همه ى اون دلایلى که بالاتر گفتم. هیچوقت قرار نبود اون خانم بیاد اینجا رو بخونه. اما دوباره عین اتفاقى که چند سال پیش برام افتاده بود و تعریفش کردم، نوشته ى من یه جورى که نمى دونم چجورى به دست اون خانوم رسید. من نیتم این نبود که بهش توهین کنم. مى خواستم وقتى که وقت و حوصله م جور بود برم باهاشون محترمانه حرف بزنم و بحث کنیم و نظراتمونو با همدیگه share کنیم. اما متاسفانه اون خانوم ناخواسته صداى مغز منو شنید و من اینجا ازش عذر مى خوام و متاسفم که اینجورى شد. -فکر کنم دیگه هیچوقتم تمایل نداشته باشه راجع به هیچى با من حرف بزنه:))-

اما اومدم بگم بحث کمبود شجاعت نبود. بحث بى احترامى نبود. و بحث این نبود که بخوام غیبت کسى رو  کنم. مى خواستم صداى مغزمو اینجا ثبت کنم و بعدش تو یه فرصت مناسب برم با اون خانوم تبادل نظر کنم.

خلاصه، خانومِ صاحب وبلاگ، اگه ذره اى از دست من ناراحت شدید من عذر مى خوام و امیدوارم ببخشید.

پ.ن.:واسه ى اینکه این اتفاق براى بار سوم نیفته، مى خوام از این به بعد همه ى پستامو رمز دار کنم. نمى خوام بخاطر اینکه تعداد خواننده هاى اینجا داره از دستم خارج مى شه، خودسانسورى کنم و تنها جایى که مى تونم بدون هیچ ترسى خودم باشم رو هم از دست بدم. اونجورى اینجا واقعاً "مدفنِ اسرار" مى شه.

اگه بازم خواستید منو بخونید بهم کامنت بدید که رمزو بهتون بدم. :)
[شنبه، ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۲۱:۵۳]

و خاک بر سرِ ما که تو چنین جامعه اى نفس مى کشیم و با چنین آدمایى تعامل داریم.

 دارم از صحبتاتون بالا میارم. بالا.
چرا منقرض نمى شید؟ حالمو بهم میزنید:///
یعنى چى تکیه کردن به شوهر تا چه جایى از نظر شوهر ضعف حساب نمى شه و به علت لطایف زنانه ست؟ اصلاً این سوال احمقانه از کجا به ذهنت رسیده؟
معلومه که هر انسانى باید واسه خودش شخصیت مستقلى داشته باشه! معلومه که هیچ انسانى نباید به خودش و خدا به هیچ بنى بشر دیگه اى تکیه کنه!!
معلومه که مطرح کردن جنسیت تو چنین مسئله اى احمقانست. هر انسانى چه مرد چه زن باید یاد بگیره تنهایى قوى باشه. تنهایى واسه هر چیزى که مى خواد و هر هدفى که داره بجنگه. تکیه کردن یعنى چى؟! مگه ازدواج به معنى تکیه کردن به شخص دیگه ایه؟! ازدواج به معنى مستقل شدنه! یعنى تو یاد بگیرى با همکارى همسرت بتونى از پس زندگى بر بیاى و دو تایى یه موجود جدید به دنیا اضافه کنید!
که بهتره قبل اینکه یه موجود جدید به دنیا اضافه کنید اول برید تفکرات سمى تون راجع به خودتون رو درست کنید که خداى نکرده به یه انسان جدید منتقل نشه!!
یعنى واقعاً شما واسه انجام هر کارى نگاه مى کنى ببینى شوهرت خوشش میاد و براش جذاب هست یا نه؟ شخصیت مستقل ندارى؟ هرکارى شوهرت دلش نخواد انجامش نمى دى؟ حس نمى کنى خیلى خاک بر سرى دارى زندگى مى کنى؟ حس نمى کنى دو تا آدم وقتى تصمیم مى گیرن با هم زندگى کنن باید با همه چیز همدیگه کنار بیان؟!
اى خاک بر سر تو که خودت زنى و باز اینطورى فکر مى کنى! امیدوارم یا نسلتون منقرض شه، یا نسلتون منقرض شه.پیوست به این پست.دلم مى خواد همه ى اینا رو تو پیام خصوصى براش بنویسم! ولى حس مى کنم خیلى پرت تر از من فکر مى کنه و واقعاً ممکنه منطقش با منطق من فرق کنه.:////

ترو خدا حتا اگه متن پستو خوندید نرید کامنتا رو بخونید.

الان قابلیت دارم یه نفرو به قتل برسونم.
[شنبه، ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۰:۲۱]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan