#159 - اینم که رفت تا سال بعد...

این پاییز جورى گذشت که اصن نفهمیدم چى شد. نه چیزى از بارونش فهمیدم نه از هواش! کلش خلاصه شد تو درس خوندن و فک کردن به مشکلاى خودم و آدما. نشد یه بعدازظهر بریم خش خش کنیم تو برگا، نشد وسط خش خشامون نم بارون بزنه به صورتمون و حال دلمونو خوب کنه... نشد بشینیم تو بالکن و هواى ابرى رو نفس بکشیم و بخار روى چایمونو تماشا کنیم که محو میشه تو هوا... نفس بکشیم و هوا بوى پاییز بده؛ بوى برگِ خیس شده، بوى نم بارون... نشد آسمون ابرى باشه و خورشید اون پرتوهاى شومشو دو دیقه شلیک نکنه به پس کله مون. نشد یه بار هوا خیس باشه و بوى بغض بده. بوى ابر؛ بوى خاک...
این پاییز من خیلى گریه کردم ولى انگار خود پاییز باهام قهر بود.
چه پاییز بى بخارى گذشت...
[شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan