دختر متولدِ تابستانى که از تابستان ها متنفر بود.

 غمگینم. انگار که نصفه شبى دیوانه ساز اومده باشه بالاسرم و همه امید و حس خوبى که با سعى زیاد دور و بر خودم نگه داشته بودم، از وجودم مکیده باشه. دلم کنج عزلت خودمو میخواد. که بخزم توش و زانوهامو بغل بگیرم و هات چاکلت  غلیظ بخورم بلکه از حمله ى دیوانه ساز جون سالم به در ببرم. ولى هوا، هواى حمله ى دیوانه ساز نیست. یه جورِ بدى داغه؛ انگار اونم حوصله نداره به من و غم هاى دوباره گین شده م توجه کنه. تو تابستون غمگین بودن دردسر بدتریه. کاش میشد هواى پاییز و زمستون و باهار رو تو شیشه نگه داشت؛ واسه مواقع ضرورى مثل الان. واسه شسته شدنِ غم هاى گین شده م. واسه یه گوشه کز کردن و دور خود پتو پیچیدن و گریه کردن. و خبر ناراحت کننده اینه که فردا باید برم رصد؛ و با همون کسى که غم هام به خاطرش دوباره بالا زدن روبرو بشم. کائنات عزیز، کاش حداقل بیست و چهار ساعت فرصت میدادى خودمو جمع و جور کنم بعد. چه وضعیه.

[شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۵۰ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan