خسته ى کابوس، دلزده ى رویا

امروز با یکى که همیشه سر کلاساش بچه ها هر سى ثانیه یه بار مى خندن -معلم ادبیات ه- چهار زنگ کلاس داشتیم. سه زنگ اول خیلى روال و مث همیشه گذشت. زنگ چهارم که نشستیم سر کلاسش، بحث این شد که تو این دوره زمونه اینکه سر کلاس به معلم تیکه جنسیتى بندازى طبیعیه مثل اینکه. و ماهایى که این کارو نمى کنیم غیر نرمالیم. بعد معلمه گفتش همین میشه که وقتى مى رید دانشگاه یه عده انگشت شمارى مثل خودتون پیدا مى کنید و فقط با اوناست که مى تونید رفیق بشید و بقیه رو هم گرچه باهاشون اوکى برخورد مى کنید ولى از معاشرت باهاشون بیزارید. گفت و گفت از زندگى خودش؛ گفت به آسونى خودتونو به هرچیزى نفروشید در راستاى مقبولیت. اصل خودتون رو هیچوقت فراموش نکنید. گفت هرچى سنتون بالاتر میره انگار کُند مى شید. گفتیم کُند یعنى چى؟ 

گفت آدم وقتى جوونه برنده و تیزه؛ حس مى کنه قدرت اینو داره که همه چیرو بزنه کنار و ببُره و تغییر بده؛ سنش که میره بالا انگار دیگه تیزى سابقو نداره. له شده باشه انگار.

کیمیا از اون پشت گفت 

"من له شده م."

بقیه فکر کردن مسخره بازى در میاره و زدن زیر خنده. اما ما مى دونستیم واقعاً منظورش همینه.

تا آخر زنگ لبخند هم نتونستم بزنم. صداى کیمیا تو اتوبوس برگشتنى از امتحان رصد تو گوشم بود که مى گفت؛ اگه مرگش آسیبى تو این جهان نمى ذاشت و کسى رو نمى شکوند، آماده ى آماده بود که بره. چون چیزى نمى خواست از این زندگى. حتى علاقه ش به کشف کردن رو هم از دست داده بود. مى گفت خیلى وقته از یاد گرفتن چیزى به وجد نیومده...

به مدلِ جدید رد دادناش فکر کردم. به اینکه پشت خنده هاى حتا از ته دلش هم یه پوچى اى نهفته که منو مى ترسونه... که همه رو مى ترسونه.


معلمه؟ مث همیشه شده بود، مى خندید و مى خندوند ولى... چشماش.

لعنتى. قد یه عمر حسرت تو نگاهش بود.

[پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۶ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan