I'll be your guide

دیشب الهام بهم یه گردنبند داد. یه بطرى شیشه اى کوچیک که توش یه جلبک زندگى مى کرد. درشو هم با چوب پنبه بسته بودن. بهم گفت این جلبک با حرارت بدن تو مى تونه زنده بمونه.
از همون لحظه اى که انداختش گردنم انگار مى شناختمش. انگار ما با هم قبلاً یه ماجرایى رو از سر گذرونده بودیم.
از دیروز داشتم فکر مى کردم اسمشو چى بذارم. امروز سر زنگ فیزیک بلاخره فهمیدم اسمش چیه.
Lily.
مثل اون گل زنبقى که لى لى پاتر وقتى دانش آموز بود به اسلاگهورن داده بود. اسلاگهورن تو کلبه ى هاگرید واسه هرى تعریف کرده بود که چطور روز مرگ مامانش، قبل اینکه بفهمه چى شده، اومده دیده زنبقش خشکیده. "پوف!"
حس مى کنم من و این جلبک کوچولو هم خیلى قصه هاى مشترکى داریم و قراره داشته باشیم. امشب که داشتم آسمونو نگاه مى کردم، گرفتمش تو دستم و براش خوندم؛
You see that you can breath without no backup, so much stuff you got to understand...

پ. ن. تقریباً بى ربط: من از فیلماى هرى پاتر متنفرم. تنها صحنه اى از کل فیلما که با کتاب فرق داره و من دوسش دارم همین صحنست. =))
[يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۳۵ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan