- پدیده ى عجیب و غریب این هفته این بود که هر سرى بیوى تلگراممو خالى دیدم، تو ذهنم دنبال یه شعرى یا جمله اى گشتم که به منِ الان بخوره
و هیچى پیدا نکردم؛ یعنى مغزم به هیچ جا نکشید!
پرما. پرم از حرف. فک کنم واسه همینه که تو یه جمله جا نمى شم.
-- دلم پنجره مى خواد. یه پنجره که رو به یه جاى سرسبز باز بشه.تا حالا دلتون پنجره خواسته؟
دلم مى خواد بشینم کنارش و از توش نگاه کنم. نگاه کنم و نفس بکشم عطر گلا و درختاى ترجیحاً تازه بارون خورده رو.
--- و دلم شعر مى خواد. شعراى اخوان ثالثو.
---- و دلم یه آدمى رو مى خواد که، مى دونین، من نشناسمش اما اون منو شناخته باشه از رو نوشته هام. و یهو بهم پیام بده و بگه سلام! من سه ساله که مى شناسمت و همه چیو راجع بهت مى دونم و با تک تک جملاتت همزادپندارى مى کنم و الان یهو تصمیم گرفتم مستقیم باهات حرف بزنم و خودمو معرفى کنم!:))
----- چند وقت پیشا یه کسى که من نمى شناختمش برام کامنت خصوصى گذاشت که تابستون ٩٨ مى خواد بره رشت و احتیاج به یه همسفر داره.من هنوز بهش ایمیل نزدم جواب بدم چون با تمام وجود دلم مى خواد باهاش برم و مطمئنم بهم اجازه نمى دن. ولى واقعاً تجربه یونیکیه اینکه با یه آدم کاملاً غریبه هم سفر شى. و دلم مى خوادش.
عجیب غریب شدما:) از همه این حرفایى که زدم مى شه نتیجه گرفت دلم احساس مى خواد. یه احساس جدید در حجم زیاد.