"حصر"

سهم من از هشتاد و هشت کم بود. بچه بودم، هشت سالم بود. تو عالم بچگی اعتراض و تظاهرات فقط برام به معنی هر نیمه شب تو پشت بوم بازی کردن و فریادِ الله اکبر زدن بود. بعد تر که بزرگ شدم و بیشتر راجع بهش فهمیدم، رفته رفته برام مهم شد. باعث شد خیلی به مفهوم قیام فکر کنم. باعث شد خود به خود یکی از تصویرای ذهنم از دوران دانشجویی، همین حرکتا باشه. باعث شد هرجا حس کردم نباید سکوت کرد، سکوت نکنم. به خاطر همه اون بیگناهایی که الان خانوادشون نمی‌دونن کجا دفن شده‌ن. و به خاطر همه اون زندانیا. اونا هم برای من دست کمی از شهیدای جنگِ چهل سال قبل ندارن...
عکسشونو که دیدم، نفهمیدم اینا کیَن. کامنتای زیر عکس راجع به هشتاد و هشت بود. فک کردم خدایا، اینا کیَن؟ چرا تا حالا چنین چهره ای ندیدم؟
پـــنـــــج دیقه تمام زل زدم به عکس تا فهمیدم این پیرمرد کیه. وقتی فهمیدم، شوک برم داشت. ده سال. داره ده سال می‌شه..! این ظلم نیست که ده سال گوشه خونه بپوسی و ذهنت پر باشه از غصه و فکر همه اونایی که بالاتر گفتم؟
هنوز خیلی چیزا رو نمی‌دونم و راحع بهشون اظهار نظر هم نمی‌کنم اما این ظلمه. بخدا ظلمه.
[يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۶ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan