کاش یه روز وبلاگم بغلم کنه مثلاً

گاهی وقتا دلم می‌خواد یه آدمی باشه که همه چیز رو براش تعریف کنم. هر چیزی که تو ذهنم میگذره رو. کوچیکترین پیشرفتایی که می‌کنم رو ببینه و متوجهشون بشه. بهتر شدن اوضاعو راجع به چیزایی که ناراحتم می‌کردن، بهم یادآوری کنه و پر از لبخندم کنه. دلم که می‌گیره، بتونم بی ترس از اینکه خودش ناراحت می‌شه؛ ذهنش درگیر من می‌شه و تمرکزش بهم میریزه، یا اینکه به نظرش دغدغه هام مسخره و کوچیکن، همه چیزو براش بگم. بگم و نترسم از اینکه یه روزی باهاشون بهم نارو بزنه. بگم و نترسم که غمای بزرگ دلمو کوچیک و کم ببینه. نترسم که احساساتم براش بی‌ارزش باشن. و بعد اینکه براش حرف زدم، حرفام سنگینتر نشن رو دوشم. سبک بشم از حرف زدن باهاش. سنگینی اینکه الان یه موجود زنده که اختیارش دست من نیست رازها و فکرای منو می‌دونه و حالا هر وقت نزدیکشم نمی‌تونم راحت باشم و ای کاش حرف نمی‌زدم.


و به نظرم چنین آدمی وجود خارجی نداره. مشکل هم از خودمه. نمی‌تونم توقع داشته باشم یه آدمیزاد همه این ویژگیها رو یه جا داشته باشه. واسه همینه که سعی می‌کنم با موجودات زنده دارای فهم و شعور -آدما- راجع به خودم و فکرام و غمام کمتر حرف بزنم و حرفام باهاشون در حد اتفاقایی باشن که تو زندگیم می‌افتن.

تو زندگیِ من، جایگزین اینطور آدمای دلخواسته‌ی نداشته، یه درختچه‌ی کوچیکِ بون سای ه. و یه عروسک میکروب -مصیّب!-؛ و یه دفترچه‌ی آبی کوچیک که روش لکه‌های سفید داره و تصمیم گرفته‌م اون لکه‌ها، ابرای تو آسمون باشن؛ و کاغذ مچاله های تهِ کوله پشتیم،

... و اینجا.


ولی می‌دونین؟ بعضی وقتا آدم احتیاج داره بغل بشه. و این، باگِ موجوداتِ غیر انسان ه.

[دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan