گذشتن و رفتن پیوسته.

بیشتر آدما میان و مى رن. خیلیاشون نگاهم نمى کنن که تو بهشون به چشم همیشه نگاه میکردى. بعضى آدما نمى تونن همیشه تو قصه ت بمونن. نه حتا واسه مدتى که بشه بهشون دل بست و ازشون دل کند. مى رن و تو مى مونى و دلى که محکم بغلش کردى و سعى دارى نشکنه. هر چقدم سعى کنى محبتاى کوچکشونو جورى که قبلاً بودن تفسیر کنى و به خودت بقبولونى طرف هنوز هست، هنوز نرفته.

ولى دارم بهت مى گم. بفهم. همینه. زندگى همینه. یه وقتایى فکر مى کنى مى شه، و با اینکه با تمام وجود سعى مى کنى بشه، نمى شه. یه وقتایى باید دست از تلاش بکشى. باید وایسى نگاه کنى ببینى چى مى شه. یه وقتایى نویسنده قصه ت خودت نیستى. باید دست از تلاش واسه پس گرفتن قلم بردارى و بذارى هر کسى که داره مى نویسه، کارشو بکنه. اسمش هرچى که هست. خداعه، کائناته، یا یه سرى احتمال و شانس عجیب غریب تو طبیعته.

یه وقتایى بیشتر از این روا نیست کارى انجام بدى. چون اگه با تلاشاى تو اتفاق کوچیکى هم بیفته، دیگه واقعى نیست. زورکیه. دیگه اون حسى که مى خواستى رو بهت نمى ده. اون وقت تو مى مونى و درد داشتن چیزى که همیشه مى خواستیش و الان که داریش دیگه نمى خوایش. و از بین این همه آدم، دیگه تو مى دونى این چه بد دردیه. 

پس رها کن.

با نشدنش کنار بیا.

واسه خودت فکر و خیال الکى نکن، و چیزها رو همونطور که هستن ببین.

تمام.

[پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan