for now I will stay alive

...ولی امروز که دوباره با خودم تنها شده بودم و داشتم فکر می‌کردم، دیگه نفس کشیدن برام سخت نبود. دیگه به نظرم غیر قابل تحمل نبود. هنوزم حاطرات مث یه چاقوی سرد می‌رن تو قلبم. هنوزم مغزم کبوده. ولی... دیگه می‌تونم تحملش کنم. چون دوستامن. چون عزیزای دلمن. و هرچقدرم که دونستن واقعیت برام وسوسه انگیزه میخوام رها کنم دونستنشو. چون هرچی بوده تو گذشته بوده و تموم شده و رفته.

فکر میکنم که یه چند وقتی نباید ببینمشون. اوضاع تا یه مدت شبیه سابق نمیشه. شاید هیچوقت شبیه سابق نشه. ولی امید دارم. به اینکه یه روز دلم سبک سبک میشه. یه روز بهشون نگاه میکنم و از ته ته قلبم خوشحال میشم از کنار هم بودنشون. چون هر دوتاشون لیاقت این حسو دارن. هردوتاشون لیاقت اینو دارن که بعد از این همه حال بد، یه دلیل خوشحالی داشته باشن.

 

به این چند ماه که فکر می کنم، انقدر اتفاقا عجیب و غریب و پشم ریزون بوده ن و دست من نبوده ن که دیگه واقعاً دارم به سرنوشت و اینا اعتقاد پیدا می‌کنم:)) ینی باید اعتقاد داشته باشم بهش تا بتونم ادامه بدم. باید باور کنم که یه اتفاق خوب هم یه جایی تو آینده منتظر منه.

 

و اینکه، بهم آهنگ بدید. نصف آهنگامو دیگه نمی تونم گوش بدم و از همیشه بیشتر به موسیقی احتیاج دارم.

[دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۰ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan