و از دور، شبیه دیوونه هام

دقت کرده م؛ چند وقتى مى شه که هروقت سد چشمام به هر بهونه شکسته مى شن و اشکام مى ریزن، با خودم مى گم، فرصتِ اشک شدن کم پیش میاد. بعد طورى بهشون مى چسبم و گریه مو طول میدم و زار مى زنم که همه شاکى مى شن و احتمالاً با خودشون میگن؛ بسه دیگه، انگار عزیزش مرده که واسه فلان مسئله اینجورى گریه مى کنه.
چیزى که نمیدونن شاید اینه که درد یکى دوتا نیست؛ و فلان مسئله واسه م چیزى بیشتر از یه ضربه واسه شیکوندن سد جلو چشمام نبوده و اشک به آسونى گیر من نمیاد. واسه همینه که وقتى میریزن، باید به قطره قطره ى اشکام بچسبم و تو هر کدومشون، یه غمو بقچه کنم که آتیشش از دلم بره بیرون و آرومتر شم.

- هیولا میگه غم بسه، از شادى بنویس. شادى رو با کدوم "ش" مى نویسن تو این جغرافیا..؟

[پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۲۵ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan