مث خوابی که دیشب، نون دیده بود

عجیبه هیولا. از اون شبی که گریه م گرفت و زار ار گریه کردم، حالم خیلی بهتره. از اون حال عصبانیعی که این دو هفته بودم خارج شدم. قلبم سنگین بود. شاید فکر کنی دارم استعاری حرف میزنم ولی نه، جدی میگم. وزنِ قلبم یا هر چیز دیگه ای که تو وجودمون باعث احساسات و اینا میشه* رو تو وجودم حس میکردم.  اون لحظه ای که داشتم گریه می‌کردم دوباره چکش کردم ببینم سبک شده یا نه. مث بچه ها. دلم میخواست اینقدر گریه کنم که تموم شم. که تموم شه. چون بعد از اون همه گریه هنوزم سبک نبودم. ولی چند ساعت بعدش که داشتم تو جام غلت میزدم دوباره چکش کردم. سبک بود. دیگه هیچی سنگینش نکرده بود. انگار هرچی بود از تو چشمام در اومده بود بیرون. دو روزه که دارم راحت نفس میکشم. و دیگه عصبانیتامو سر آدمای دیگه خالی نمی کنم. حالم خوبه. اون عامل عصبانیتو هم به موقعش به روش میارم. فعلاً قدردانم از اینکه دیگه عصبانیته زندگیمو به لجن تبدیل نکرده.

[جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۱ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan