هی بیشتر و بیشتر به سمت ابتذال:))

امروز میدونی چی فهمیدم هیولا؟ اینکه من از اول ترم تا حالا چقدر تو ذهنم همه ی آدمای دانشکده دیفالت بد بودن. یعنی همه شونو از دور تو ذهنم قضاوت کرده بودم، که تایپ من نیستن و نباید نزدیکشون بشم. ولی میدونی چیه؟ تو ورودی ما 150 نفر آدم هست؛ و من شاید 10 نفرشون باشن که درست حسابی نشسته باشم کنارشون و باهاشون آشنا شده باشم. فهمیدم دقیقا همینجوری که من از بیرون خیلی آدم متفاوتی نسبت به واقعیتم به نظر میام، برای بقیه م همینه. شاید آدمی بینشون باشه که واقعا پتانسیل رفاقتو داشته باشه ولی چون از دور اینطوری به نظر نمیاد نرفته م سمتش و امتحانش نکرده م.

من تمام تلاشمو کردم این ترم که تو تلگرام به بقیه شناسونده بشم و موفق هم شدم، الان همه اسممو میدونن:)) ولی میدونی؛ باید کنار آدما بشینم، باید حالتهای مختلفشونو ببینم که بفهمم واقعاً کی ان. آدم مهربون هم بینشون وجود داره. شاید کسی که کامل شبیهم باشه رو پیدا نکنم ولی بالاخره ویژگی مشترک پیدا میشه دیگه:)

یکم باید از این حالت رسمیم پیششون خارج بشم. باید گاردمو پایین تر بیارم؛ از یه جهت دیگه! باید بیشتر برم سمتشون.

و باید بگم که یکم بیشتر به date و فلسفه وجودی ش و آشنا شدن با آدما به منظور اینکه بفهمی میتونی دوسشون داشته باشی یا نه، ایمان اوردم:)) و آی کانتکت و همه چی.

با همین فرمون پیش برم فک کنم چند وقت دیگه از ملت تو خیابون هم شماره بگیرم :)) خدا خودش نجاتم بده.

[سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan