قرص فراموشی میخریم!

دلم خیلی نوشتن میخواد. کاش میتونستم حس این روزا رو بنویسم. حس میکنم قرنهاست حرف نزدم. حس میکنم هیچ اثری از خود این روزام دارم جا نمیذارم. فکرامو برای خودم نگه میدارم. نه به کسی میگمشون و نه جایی مینویسمشون.
دارم درد میکشم. هنوزم. یه دیواری بین خودم و بقیه کشیدم. از دور همه رو دوست دارم. ولی نمیخوام نزدیکتر بشن. تصورم از این روزام یه دختر بچست که رو به دیوار نشسته و با همه قهر کرده. به این فضا احتیاج دارم. نیاز دارم تنها باشم با خودم. نیاز دارم آروم به زندگی برگردم. حقیقتو مدتهاست قبول کردم ولی این فرقی تو درد کشیدنم ایجاد نمیکنه. دارم درد میکشم. دارم نمیدونم قراره چی بشه. و واقعاً نیاز دارم که بدونم. نیاز دارم بفهمم که در ازای دردی که دارم میکشم، چه چیزی رو قراره به دست بیارم.

نمیدونم چطوری قراره به خودم برگردم. نمیدونم کی میشه که دوباره سبک و رها باشم. کی میشه که دیگه غصه ی این موضوعو نخورم. کی میشه این خاطرات و اتفاقات رو تو همون ترم یک دانشگاه جا بذارم و رد بشم. نمیدونم...

امیدم به همین شروعهای دوباره ست. بعضی وقتا آرزو میکنم کاش میتونستم آدمای دور و برمو عوض کنم. یا کاش میشد این داستان رو از مغز همه شون و خودم حذف کنم. آدما همون آدمای قبل از واقعه ان و مسخرست ولی حتا این موضوع هم منو یاد خودِ واقعه میندازه. دلم میخواد هیچکس منو نشناسه. دلم میخواد همه از نو بهم نزدیک شن. دوباره دوستشون بشم. دوباره دوستشون داشته باشم. دلم چیزای تازه میخواد... دلم آرزوی تازه میخواد.

[چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۶ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan