وقتى تو آینه دیدمش فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده

امروز، بعد از یه مدت طولانى، شاید بیشتر از یک سال، واسه یه چند ساعتى دوباره اون آدمِ سابق بودم.
نمى دونم... شاید راست مى گن که بگردى دنبال یه چیزى پیداش مى کنى.
پیداش که هنوز خیلى مونده بکنم؛ ولى یه نظر دیدمش، شاید بخاطر اینکه راه طولانیه و ممکنه دوباره یادم بره دنبالِ چى ام.

آیلار سابق قیافه الانمو داشت، بدون خستگى و غم ته چشماش. آیلارِ سابق فکر مى کرد، نه، میدونست، یه موجودى هواشو داره و بیخیالش نمیشه و کفگیرش ته ته دیگم که میخورد، میدونست یه دستى میاد دوباره قشنگى و امید میریزه تو دیگ.
آیلارِ سابق با اون تیکه ى i wanna dream تو دریمِ ایمجین درگونز بغض میکرد. "فردا از قلب ظلمتها نور گرمى برمیخیزد" رو تو حلقه بلندتر میخوند. حس داشت، بیحس نبود. میخواست بفهمه چرا اینجاست... هنوز تو دامِ چیزاى دنیوى نیفتاده بود خلاصه.
[يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۳۴ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan