هر وقت شروع میکنم به نوشتن، تهش تبدیل میشه به یه نامه جدید واسه ناتاناییلِ درونیم.:|

حق با من بود. از وقتی ترم جدید شروع شده همه چیز بهتر شده. به شدت مشغولم این روزا، و وقت سر خاروندن ندارم. دو هفته دیگه مونده تا عروسی. اون روز نشسته بودیم لباسای الف بزرگه رو جمع میکردیم و من گریه کردم. دلم نمیخواست بره. میدونم داره میره که یه زندگی شروع کنه و همین بغل گوشمه و هر وقت بخوام میرم میبینمش. و میدونم رفتنش هم واسه حالِ خودش بهتره و هم واسه مامان.. ولی نمیتونم تصور کنم کم دیدنشو. تاثیر حضورش رو بهتر شدن حالم خیلی زیاده. خونه شو میچینیم، خونه ی خودمونو میتکونیم، خرده ریزه هایی که باید تا عروسی بخریم و هنوز نخریدیم رو نگرانیم و تقریبا دیگه وقتی واسه ی نشستن و فکر کردن و اذیت شدن ندارم:)) اونا باشه واسه بعد. نقش دوستام تو زندگیم خیلی کمرنگ شده. به این فاصله از همه شون نیاز دارم. خوشحالم که یه بهونه خوب دارم واسه اینکه براشون وقتی نذارم. حس میکنم دارم از نو متولد میشم. اون روز داشتم فکر میکردم (what a surprise.) داشتم فکر میکردم که امسال، سالی بود که من به معنی واقعی کلمه با دنیای واقعی آشنا شدم. تو دنیای واقعی هیچکس مسئولیت کارای تو رو به عهده نمیگیره. هیچکس براش مهم نیست دلیل فلان خرابکاری تو چی بوده. خیلی چیزا که تو جون میکنی تمومشون کنی و انجامشون بدی واسه آدما مهم نیست و حتا یادشونم نمیمونه، حتا اگه بهترین دوستت باشن. ولی در نهایت همه کارایی که انجام میدی، نتیجه هایی دارن و نتیجه کاراتن که زندگیتو شکل میدن. و زندگگی تو هم به هیچکس ربط نداره. هیچکس اونقدی اهمیت نمیده که بشینه به تو گوش کنه که چرا فلان چیزو گند زدی یا فلان کارو دیر تحویل دادی. مث مدرسه نیست که بگن اوکی اگه تکرار نشه تاثیرش نمیدیم و لاپوشونی بشه. نه. دونه به دونه ی کارایی که میکنی تاثیرشونو رو شخصیتت، رو موقعیتت، رو شغلت و همه چی میذارن. تو باید یاد بگیری که مشکلی نداره اگه یه بار گند بزنی. اشکالی نداره احمق به نظر برسی. اشکالی نداره نه به خاطر اینکه اثرش نمیمونه. اثرش میمونه و تو شاید حتا اگه همه ی هفت ترم باقیمونده رو معدلتو بالای هیجده بشی، ممکنه آموزش قبول نکنه گندی که ترم یک به معدلت خورده رو جمع کنه. ولی تو انسانی. تو باید اشتباه کنی تا یاد بگیری و همه چیز ریاضی و فیزیک نیست که بدون اشتباه راهشو بری و از بلد بودنت لذت ببری. تو وظیفه ای نداری کامل باشی. موظفی زندگی کنی. موظفی شجاع باشی. و شاید فک کنی شجاعت تو امیدوار بودن و هیچوقت دست از تلاش نکشیدن خلاصه میشه، ولی اون بخش آسون کاره. بخش سختش اینه که گند بزنی و اشتباهاتت بیان جلوی چشمت. و تو بدون اینکه سعی کنی چیزی رو توجیه یا انکار کنی، قبول کنی گندایی که زدی رو. قبولشون کنی و سعی کنی دفعه بعد به جای همون اشتباها، اشتباهای جدیدتری بکنی. چیزای جدیدی تجربه کنی و در آخر، زندگی کنی. بدون اینکه از چیزی شرمنده باشی زندگی کنی و از ابراز کردن خودت، حتا بخشهای اشتباهیِ خودت به دیگران نترسی. این اولین چیزیه که باید تو زندگی بزرگسالیت یاد بگیری.

 

راستی هیولا... گفتم شغل پیدا کردم؟ دو جا زنگ زدن و واسه معلمی المپیاد خواستنم. هنوز شروع نکردم ولی خیلی خوشحالم. اینم یه شروع جدید دیگه.=)

 

یه فیلمی هم دیدم که خیلی مسخره بود ولی یه تیکه داشت که توش حرفای خوبی میزد. اون تیکه ی فیلم رو به خودم گرفتم و این نوشته حاصل تفکراتم قبل، بعد و موقع دیدن فیلمه بود:))

[جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۵۹ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan