ینى، گشتما. ولى واقعاً چیزى پیدا نکردم. هنوزم چیزى ندارم.

ولى این سرى همه چى خیلى ترسناکتر از همیشه بود. من واقعاً هیچ دلیلى براى ادامه دادن و تحمل کردن نداشتم.

 

از این جهت ترسناک بود که این سرى دیگه غصه خوردن مامان و بابامم برام مهم نبود. آدمن دیگه. یه جورى کنار میان.

شاید فقط اینکه توانایى شو دارم درآمدى داشته باشم و به کسایى که به کمک مادى نیاز دارن، کمک کنم.

یا امید اینکه تنها بشم و وقتهایى که کار نمیکنم رو به زندگى کردن تو کتابها بگذرونم...

[جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan