#74 - اگه یه وقت فهمیدین این بى نمک بازیایى که دارم در میارم واسه چیه، حتمن به خودم بگین.

- "ن" میگفت از وقتى مامانش اونطورى شده با خدا حرف نزده. خُب اون حق داره؛ من چى؟!

-دیروز زنگ مشاوره داشتیم. و آقاى الف بهم گفت خیلى پیشرفت داشتى از اول سال. و من در حالى که از درون به خودم پوزخند میزدم که "خسته نباشى دلاور!! پس میخاستى چکار کنى؟ پیشرفت نکنى؟!!" خندیدم. و یجورایى بهش فهموندم که خودم از وضعیتى که دارم راضى نیستم و قد تلاشى که کردم نتیجه نگرفتم و این کاملن از مرحله یکى که دادم معلومه. اما گفت "نمودار رشدت شبیه یه سهمى میشه، من مطمئنم." و نمیدونم چه مرگم بود اما باز پوزخند زدم به خودم.

- یه سِیلِ تدریجى داره همه مونو با خودش میبره و سوال من اینه که "نفر بعدى کیه؟!"

- کارى که این هفته کردم این بود که هر وقت بیکار شدم، دریمِ ایمجین درگونز رو گذاشتم و با تک تک جملاتش زمزمه کردم و بهشون فکر کردم... و تهش اینطورى بودم که، "لعنتى؛ چطور ممکنه تمام افکارى که دارن تو مغزم میچرخن تو یه آهنگ خلاصه شده باشه؟!"

- بى حوصلم. از درون نسبت به همه چى یه حال پوکر فیس طورى دارم. و نمیدونم چرا ولى با اینکه از درون احساس پوچىِ مطلق میکنم، دارم بیشتر بلند تر از همیشه میخندم. شاید با دنیا لج کرده م. شایدم این خنده ها عصبى ن و خودم حالیم نیست..!

- یه کتاب جدید شروع کردم. ها ها ها ها.

- "ف" دیگه باهام صحبت نمیکنه، منم هیچ علاقه اى به شروع کردن صحبت باهاش ندارم. یه زمونى چقد با هم حال میکردیم!

- کاش نخونین این انرژى منفیا رو. خودمم نمیدونم چه مرگمه.

[شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan