#77 - کم هستم، ولی هستم:)

روزا دارن میگذرن و 95 هم داره تموم میشه...
امسال عجیب ترین بود. هم شادی زیاد داشت هم غم زیاد. هیچی تو تعادل نبود؛ یا خیلی شاد بودم و یا خیلی غمین! وسطاش با خدا قهر کردم، مث بچه ها... دیگه هیچی ازش نخواستم؛ سعی کردم وانمود کنم بدون اون هم میتونم اوقاتمو بگذرونم. شده بودم مث یه بچه کوچولو که با بی توجهی به مامانش میخاد باهاش لج کنه؛ اما حتی تو اون حالت هم نمیتونه از غذاهای خوشمزه مامانش بگذره!! آره من با خدا قهر بودم اما خدا باهام آشتی بود. من سعی کردم فاز محکم بودن بگیرم و خودم تنهایی یه تنه پای همه چی وایسم اما بازم، ته تهش خدا بود که زیرزیرکی بدون اینکه خودم بفهمم بهم تقلب میرسوند..!
نمیخام بگم سال بدی بود؛ نه چون کلی چیزا یادگرفتم امسال... یه سری اعتقاداتم کلن عوض شد، حالا قدر مادرمو بیشتر میدونم و تمام تلاشم اینه که خوشحالش کنم -یا حداقل ناراحتش نکنم! با یه سری آدما آشنا شدم و تونستم تا حدی در برابرشون مقاومت کنم؛ یه جورایی انگار وارد یه جامعه کوچیک شدم که تلاش کردم بدون اینکه از همه آدماش تاثیر منفی بگیرم باهاشون کنار بیام... با یه سری آدمای خوب تر هم آشنا شدم که با دنیا عوضشون نمیکنم...
امسال خوش گذشت. خیلی خوش گذشت اما خوب، سخت هم گذشت! و خوشحالم که گذشت!
ولی برخلاف همیشه، نمیخوام باز برگردم به اول سال. نه اونجوری که پارسال میخاستم:)) نه، همینجوری خوبه. با تمام قوا، به سمت آینده:)
به امید اینکه سال دیگه این موقع، خیلی بیشتر از این حرفا رُشد کرده باشم. به امید اینکه این سالی که داره میاد، سختیاش منو بسازن و قویترم کنن نه اینکه کمرمو بشکنن. به امید حال خوب برای همه عزیزامون. و به امید پیروزی...
پیش به سوی موفقیت:)
[جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ب.ظ]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan