#123 - دارم تو یه دریاى غم غرق میشم؛ که هیچکدومش مال خودم نیس؛ تموم وجودم آرزوشه که میتونستم یه کارى براشون بکنم

حال همه خوب باشه؛ همه...

مخصوصن اونایى که یکى از کسایى که براشون مهم بوده رو از دست دادن...

حال "ر" و "ن" و اون یکى "ن"، سه روز مونده به کنکور خوب باشه، حداقل سر جلسه یادشون نیفته... نیفته... نیفته......

کاش حال "ن" خوب باشه...

کاش غما  یهو میرفتن، دیگه پیداشون نمیشد...!٠

و کاش "به دست آوردن" و "مرتب شدن" تو ذات طبیعت بود؛ بجاى "از دست دادن" و "بهم ریختن"...

[دوشنبه، ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۲۱:۴۳]

#122 - کاش انقد ضعیییف نباشید؛ زشته:))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[پنجشنبه، ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۴:۵۰]

#121 - کاش میشد برم تو تنظیمات خودم، ریسِت فَکتورى رو بزنم، برگردم به همون تنظیمات اولیه خودم. همه چیو فراموش کنم و حتا یه آدم دیگه بشم...

گاهى وقتا دلم میخاد از خودم فرار کنم. دلم میخاد برم یه جا که فکرام نباشن، اصن هیشکى نباشه. دلم میخاد یه مدت زیادى برم تو یه جنگل دور افتاده زندگى کنم بدون اینکه کسى باهام حرف بزنه. مجبور نباشم با هیچکدوم از آدماى حال بهم زن اطرافم روبرو بشم، مجبور نباشم مدام باهاشون کنار بیام... حاضرم پیه ندیدن اون عده انگشت شمار و حال خوب کنو هم به تنم بمالم، ولى مجبور نباشم اینا رو تحمل کنم. کاش همتون از زندگیم برین بیرون:)
- شاید یکى از این آدمایى که صحبتشونو کردم خودم باشم حتا :)))) منو ازین منجلاب بکشین بیرون.
[چهارشنبه، ۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۸:۱۸]

#120 - حقیقتن 13 reasons why غمگین ترین داستانى بود که تا حالا خونده م...:(

از بین شخصیتاى کتابایى که خوندم، هانا بیکر غم انگیز ترین و غیر عادلانه ترین زندگى رو داشته. بدون هیچ پایان خوشى...

حقیقت اینه که ما آدما هممون بصورت پیش فرض نگاهمون در قبال هرچیزى از اطرافیانمون میشنویم به اون شخص عوض میشه. چه بخوایم و چه نخوایم، همیشه چیزى که درباره کسى میشنویم رومون تاثیر میذاره و این ممکنه باعث اتفاقاى خیلى وحشتناکى بشه... مث خودکشى همین دختر...

داستان زندگى هانا بیکر به من یاد داد دیگه حتا به چیزى که با چشم میبینم هم اعتماد نکنم. بهم یاد داد آدما رو از رو حرفایى که خودشون باهام میزنن بشناسم نه از رو حرفایى که بقیه راجبش میزنن. چون خیلى وقتا حقیقت اون چیزى نیست که میشنوین. کاش هیچوقت فراموش نکنم بدون اینکه خودم بفهمم، چه تاثیرات زیادى میتونم رو آدماى اطرافم بذارم... کاش تا الان ناخواسته باعث این موضوع نشده باشم...

[چهارشنبه، ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۹]

#119 - شاید این یکی از ویژگیای مشترک من و آن شرلی ه؛ اونم رو حرف "e" آخر اسمش تأکید زیادی داشت. منظورم اینه که کام آن؛ نبودن اون کلاه بالاسر "آ" واقعن اسم منو نابود میکنه!

یکی از یزرگترین معیارهای من واسه دلنشین بودن آدما اینه که ببینم آیا حوصله دارن هر سری که میخان اسممو تو چت صدا کنن، حرف الف رو کیبورد گوشیشون رو انقدر نگه دارن، یا اینکه همراه الف رو کیبورد کامپیوتر شیفت بزنن، که "آ"ی با کلاه بشه؟ اگه نداشته باشن، خب... ترجیح میدم زودتر مکالممونو تموم کنم. ایش.
[سه شنبه، ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۵۳]

#118 - ...که بمونه حس خوبِ امشب برام:)

قاعده۴۰: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشیم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یاعشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش؛
یا بیرونش هستی، در حسرتش…

- ملت عشق،نوشته ی اِلیف شافاک

پ. ن.: جالبه ک این کتابو دو ماه پیش خوندم و الان انقد دارم مواجِه میشم با واقعیت داشتن کلمه به کلمه ش.
[دوشنبه، ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۲۳:۲۷]

#117 - ملت عشق از همه دینها جداست، عاشقان را ملت و مذهب خداست...:)

دیشب رفتم احیا. بر خلاف دو شب قبلى. راستش من خیلى با این گریه زارى هاشون حال نمیکنم؛ همیشه معتقد بودم بجاى اینکه کار اشتباهتو انجام بدیو بعد سعى کنى با گریه ماس مالیش کنى، ولش کنى بهتره. فک کن خدا بخاطر اون اشتباهه تو رو نبخشیده. اینجورى بعدش بهتر عمل میکنى. بهتر ازینکه ته دلت قرص باشه ک شب احیا میرم دو قطه اشک میریزم بخشیده میشم و بهشت بر من واجب میشود و فلان. این روش حداقل رو من که خیلى بیشتر جواب داده تا اینجا. حالا کار نداریم.

دیشب، وقتى از بین جمعیت داشیتم میرفتیم سمت خونواده دختر خاله ى مامانم که جا گرفته بود برامون، چشمم افتاد به آدمایى که واسه احیا اومده بودن. همه جور آدمى بود. وقتى میگم همه جور، ینى همه جور!! پیرزنا و پیرمردایى که از سبکى باد میتونست ببردشون، یکم جوونترا با یکى دو تا بچه، جووناى بیست و چند ساله با هر نوع اعتقادى. بعضیا چادرى، بعضیا بد حجاب، بعضیا آرایش کرده، بعضیا نکرده. بعضیا تیپ رپرى (!) بعضیا هم ساده.

اون لحظه با خودم گفتم خدایا؛ اینا هرکدومشون یجورى بهت اعتقاد دارن؛ شاید مسلمون خفن نباشن؛ شاید نمازخون نباشن اما همشون یه ویژگى مشترک دارن

اینکه به تو اعتقاد دارن... به عنوان یه کسى که میشنودشون و امید دارن که جوابشونو بده. اجابتشون کنه...

من دیشب واسه احیا رفتن دلیل داشتم. اونم این بود که میخاستم واسه دو تا از دوستام دعا کنم. چون یه تحقیق روانشناسا هست که ثابت کرده آدما وقتى یه جمعیت بزرگى تشکیل میدن و هم زمان همشون به یه چیز فک میکنن، توجه زیادى از طرف کائنات جلب میکنن. منم میخاستم توو این جمعیت از خدا بخوام؛ که جوابمو بده...

دیشب خدا کنارم نشسته بود. بهش گفتم، در کوى نیک نامان، ما را گذر ندادند... گر تو نمیپسندى -جون مادرت- تغییر دِه قضا را...

و خدا لبخند زد... با اینکه چیزى بهم نگفت. حرفى نزد اما میدونم که فکراى خوبى داشت میکرد...:)

خلاصه که، با اینکه نون هنوز با پدر و مادرش مشکل داره

با اینکه اون یکى نون همچنان داره زیر بار مشکلاتش خورد میشه

اما... یجورایى میدونم الان حال جفتشون از دیروز بهتره:)

[يكشنبه، ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۴:۰۳]

#116 - یا شاید در حال شکایت از شرجی بودن هوا باشی:)))

لعنتی ترین چیز ه دنیاست وقتی میبینی دوستات جلو چشمات دارن زیر بار مشکلاتشون خورد میشن و تو نمیتونی براشون کاری انجام بدی.........
مث این میمونه که یکی ده متر جلو تر از تو تو دریا دست و پا بزنه
و تو شنا بلد نباشی:)
- اگه اعتقاد دارید، دعا کنید. نه برای من. واسه هرکی داره زیر مشکلاتش خورد میشه و حقش نیست.
[شنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۳۱]

#115 - من بودم، هیچوقت نمیتونستم این حجم از وقاحتو تحمل کنم:)

داغَم. داغ ترینم.
هررچقد فکر میکنم نمیفهمم!
کاش اگه همچین تفکرات مزخرفى دارین تو اون جمجمه ى پوچتون، اگه اینقددددر احمقانه و درِ پیت فکر میکنید، کلاً مادر نشید:) یه انسانو بدبخت میکنید:))
[پنجشنبه، ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۲۲:۳۲]

#114 - خب، من دارم به روی خودم نمیارم که نمره ی ریاضی و فیزیک و حتی هندسه م -بله؛ حتی با احتساب که کاظمی قراره صحیح کنه!!- قراره از نمره جغرافی م بیشتر بشه. شما هم به روم نیارین.

خب، من الان دقیقاً 11 ساعت و 20دقیقه فرصت دارم که دوم دبیرستانی -یا به تعابیر دیگر، "دَهُمی"- باشم. از فردا سومی حساب میشم و باید مث یه سومی واسه المپیاد بخونم.

و قصد دارم تا جایی که میتونم ازش لذت ببرم. هرروز که آخرین روزِ دوم دبیرستان نمیشه، میشه؟:)

اینم آخرین روزِ دومی بودن (کلیک)


پی اس: قصد دارم یه حالی هم به قالب بدم :))

[چهارشنبه، ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۳۷]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan