#133 - قسم به آن لحظه، که قسم میخورى پیروز شوى...!

+ پارسال این موقع فک میکردى الان کجا باید واساده باشى؟! چقد واسه رسیدن به اون نقطه یى که فک میکردى باید تا الان بهش برسى تلاش کردى؟ اصلاً چند درصد راهو تا اون نقطه رفتى؟؟ از خودت راضى اى؟
- نمیدونم؛ فقط میدونم که خیلى بیشتر از اینو میخواستم...
+ خب الان فک میکنى سال دیگه این موقع کجا وایسادى؟
- قطعاً همون جایى که تموم این مدت آرزوشو داشتم!
+ یه قول بده.
- چى؟
+ تموم سعیتُ بکن که سال دیگه ت حس امسال رُ نداشته باشى!

تو حق ندارى شکست بخورى

تو حق ندارى شکست بخورى

تو حق ندارى شکست بخورى

بخاطر همه اونایى که منتظرن این اتفاق بیفته که به روت نیشخند بزنن و بگن "دیدى گفتم؟"

بخاطر همه اون زحمتاى زیاااادى که تو زندگیت داره کشیده میشه

بخاطر فشارایى که بخاطر تو داره به خونوادت میاد

 بجنگ، بجنگ، بجنگ، انقد بجنگ که پیروزى روش نشه مال کسِ دیگه یى بشه..!

[چهارشنبه، ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۲۰:۰۸]

#132 - از اولش تا آخرش!!

بى حوصله ترین، پوکر ترین و دلگرفته ترینم.
واسه هیچکارى م ذوق ندارم...
.
.
.
کاش این هفته هیچوقت تو تاریخ اتفاق نمیفتاد...
[جمعه، ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۶:۵۵]

#131 - هیچوقت تو زندگیتون به آدمى بیش از حدى که باید، بها ندید. هیچوقت...

بد ترین قسمت قضیه اینه که ما از نامردىِ گرگا میترسیدیم ،ولى از خود چوپان ضربه خوردیم...!

+ازون روزاى مزخرف که آدم سریع فقط میخابه که تموم شن:)
[يكشنبه، ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۰۱]

#130 - سخن بگو.

سلام رفقا؛
شاید عده ى زیادى نباشید که به اینجا سر میزنید
اما میدونم که چند نفرى هستن که خاموش و بى سر و صدا وبلاگم رُ میخونن و من فقط یه آى پى دارم ازشون.
دوست دارم بدونم نظرتون درباره عقایدم، حرفایى که اینجا میزنم و کلن خودم، چیه.
یا شاید دلتون بخواد حرفى رو بهم بزنید و دوست داشته باشید نفهمم کى هستید اما بتونم جوابتونوُ بدم. ولى چون کامنت دونى وبلاگ خصوصیه، اگه ب صورت ناشناس حرف بزنید نمیتونم جوابتونو بدم.
خواستم بگم توى لینک هاى منوى وبلاگ، یه لینک هست به اسم پیام ناشناس که مربوط به یه ربات تلگرامى ه؛
اگه حرفى داشتید که برام بزنید و ته دلتون مونده، خوشحال میشم بخونمش:)
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_5RkADwk
[چهارشنبه، ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۲۱:۲۷]

#129 - آدم که نباید خودشُ گول بزنه!!

هضم کردنش خیلى سخت بود؛ حسابى تکونم داد
ولى باید بهم یادآورى میشد...
بعد از گذشتن این همه سال و این همه پیشرفت تو فکر کردن و به اشتراک گذاشتن عقاید و باب شدن یه فاز بسیااار گسترده ى روشنفکرى کاذب، توقع داشتم حداقل اصول اولیه ى "روشنفکر بودن" رو -هر چند در ظاهر- رعایت کنیم:))
اما بعضى هامون از لحاظ طرز فکر، هنوز همون جایى وایسادیم که بیست سال پیش واساده بودیم... تنها فرقش شاید این باشه که اون موقع موضوع قضاوتامون چیز دیگه یى بود و الان چیز دیگه یى..!
و بدترین چیز اینه که نمیـتونى قانعشون کنى که دارن کار زشتى میکنن!!

+ یکى از بزرگترین ترسام اینه که حتا خودمم بعد این همه کلنجار رفتن با خودم و سعى واسه جهان سومى نبودن، قاطى شون شده باشم.
++ شاید من خودمم آدم مناسبى واسه گوشزد کردن این نکته ها نیستم... ولى خب حداقل تموم تلاشم همین بوده که باشم...
[چهارشنبه، ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۷]

#128 - پرنده مُردنیــست...🕊🖤

شاید یکى از بزرگترین انگیزه ها و دلخوشى هاى هممون تو همه این سالها، این بوده که داریم پشت میز و نیمکت هایى درس میخونیم که یه روز یه آدم بزرگ پشتشون درس میخونده... که یه روز اون آدم دقیقاً تو سن ما و با شرایط ما و عین ما، درس میخونده؛ زنگ ناهارا تو همین حیاط یا پیلوت میشسته و ناهار میخورده؛ و تو همین راهروها با دوستاش میگفته و میخندیده... این فکرا بهمون امیدوارى میداد که شاید ما هم بتونیم یه روز حتا یه درصدِ اون موفق بشیم و به علم خدمت کنیم؛ همونطورى که اون کرد...

امروز؛ یکى از بزرگترین افتخارات سمپاد و فرزانگان، جهانى رو که شگفتیهاشو به خوبى درک کرده بود، ترک کرد. امروز سمپاد بزرگترین مایه ى مباهات خودشو از دست داد... و ما همه عزاداریم بابت از دست دادنش...

راستش، آقاى الف چند ماه پیش که داشت درباره ى رسالت آدم ها تو دنیا صحبت میکرد؛ داستان چپ کردن اتوبوس شریف -که مریم میرزاخانى هم بینشون بوده- رو برامون تعریف کرد. و گفت که چطورى از اون همه آدمِ تو اون اتوبوس، فقط مریم و دو نفر دیگه جون سالم به در بردن و مریم سالهاى بعدش کلى افتخار کسب کرد. و من دارم به این فکر میکنم که شاید رسالت مریم همین بوده؛ اینکه بیاد و آگاهى ما از فیزیک و ریاضیات رو یه لِول جلو بندازه و بره... و مطمئنم موفق شده؛ در واقع به بهترین نحو ممکن رسالتشو انجام داده...:)

[شنبه، ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۳۴]

#127 -.as ALONE as the moon is

مثکه دوباره رفتم توو لاک همیشگى خودم:]
غمگینه یکم؛ ولى خب انگار من آفریده شده م تا احساس تنهایى کنم:))
[پنجشنبه، ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۲۳:۲۲]

#126 - اصلاً انگار ما با دل تنگ زاده ایم... دلمان براى هر چیز کوچک چقدر تنگ است...

واژه یونانی برای "بازگشت" nastos است. Algos به معنای "رنج" است. در نتیجه nostalgia یعنی رنج ناشی از آرزوی ناکام مانده ی بازگشت... 
انگلیسی ها می گویند homesickness یا در آلمانی Heimweh. این اما،مفهوم مهم را فقط به عنصر مکان فرو می کاهد. نوستالژی به درد بی خبری ، به ندانستن می ماند.تو از من دوری و نمیدانم بر تو چه گذشته...
یک سال گذشته از آن روزهایى که با هم میخندیدیم... با هم گریه میکردیم... با هم از تمام باورهایمان دفاع میکردیم... حالا... حالا من این سر شهرم و تو آن سر شهر؛ سهممان از هم فقط یک صفحه ى چت شده؛ که نصف جملاتش حرف از دلتنگى میزند و نصف دیگر، دوستت دارم هاى از ته دل...
میگویند وقتى چیزى را دارى قدرش را نمیدانى تا وقتى از دستش بدهى...
من میدانستم چه دارم؛ اما هیچوقت فکر نمیکردم از دستش بدهم...!
... امان از این حس غریبانه دلتنگى...!
[سه شنبه، ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶]

#125 - امروز؛ امروز؛ و امان از امروز:]

این حجم از قشنگى و حالِ خوب؛ فقط واسه بیست و چار ساعت بى سابقست...:]

نمیخام بنویسم ـش چون مطمعنم واسه همیشه اولین روزِ سوم دبیرستانمو یادم میمونه:)

[يكشنبه، ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۲۱:۵۶]

#124 - !Blinded by the lights

ینى میخام بهت بگم؛ شاید بعضى وقتا اوضاع خیلى افتضاح باشه

ولى... هنوزم خوشگلیاشو داره!! زندگى رو میگم...

مرسى آدمِ مهربونِ رباتِ "چت ناشناس؛ که با وجود اینکه نیتت از چت چیز دیگه اى بود ولى بهم راهو نشون دادى!

مرسى بخاطر اون نیم ساعت؛ چون قطع کردى نتونستم بابتش ازت تشکر کنم :]

مرسى "ز"، ازینکه به فکرم بودى

مرسى "داش حسین" توییتر فارسى؛ بخاطر یادآورى دوباره ى بدیهیات به من..!


+ فقط چند سال دیگه تحمل کن. بعدش میتونى زندگىِ خودتو بسازى. خوبیش اینه که مجبور نیستى تا آخر عمرت این وضعیتو تحمل کنى:]

[چهارشنبه، ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۲۳:۳۵]
یه جای خیلی خیلی دور.
با زیباترین و پر ستاره ترین آسمونِ ممکن.:)
Designed By Aylar          Script writing by Erfan Powered by Bayan